مردی در قاهره خواب میبیند که برای رهایی از فقر باید به اصفهان برود و آنجا بخت خود را آزمایش کند. او عازم اصفهان می شود، داروغه ی شهر دستگیرش میکند و او ماجرای خوابش را تعریف میکند. داروغه به طعنه میگوید؛ مردک من سه بار خواب دیدم که در حیاط خانهای در قاهره در جوار درخت انجیر و .. گنجی نهفته است و هیچکدام را جدی نگرفته ام، آنوقت تو این یاوهها را جدی گرفتهای؟! سپس به او پولی میدهد و میگوید گورت را گم کن و دیگر اینجا نبینمت. مرد قاهرهای به دیار خود بازمیگردد، پای درخت انجیری که در حیاط خانهاش است را میکند و گنج را صاحب میشود. #بورخس این داستان را تعریف میکند تا عبارت #کافکا برای ما تداعی شود؛ امید فقط برای ناامیدان وجود دارد. برای کسانی که هیچ چیز ندارند، برای ناامیدانی که محکوم به امیدواری هستند. آنان که چارهای جز امیدوار بودن ندارند. داستان بورخس مرزها را در می نوردد، از قاهره به اصفهان و از خیال تا واقعیت. تا نمونهی درخشانی باشد از رئالیسم جادویی. حکایتی که واقعیت و خیال را در هم میآمیزد و خاطرنشان میسازد که خوابها تعبیر میشوند مادامی که آنها را جدی بگیری. رویاها محقق میشوند مادامی که آنها را فرونگذاری. هرچند که واقعیت به گونهای مهلک ناامید کننده است، اما از یاد نبریم که ما محکوم به امیدواری هستیم. #مارکس در نامهای به یکی از دوستانش مینویسد؛ شرایط نومیدوار جامعهای که در آن زندگی میکنم، مرا آکنده از امید میسازد. /کانال صمد بهرنگی
کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه و اشعار بورخس بزرگ به انتخاب زنده یاد #آقای_میر_علائی کسی که بورخس را به ایرانیان شناساند می باشد . در مورد آقای میرعلائی هم خوبه ذکر کنیم که اصفهانی هستند.ایشون مدتی هم در دانشگاه صنعتی اصفهان تدریس می کردند و از اعضای جنگ اصفهان بودند . خدمات بسیار ارزشمندی برای دوستداران ادبیات در ایران انجام دادند و از جمله #روشنفکرهایی هستند که در جریان قتل های زنجیره ای به قتل رسیدند.
قسمت های زیبایی از کتاب✒️📗📕
1)📙در میان کثافت ها و علف هرزه ها خودم هم علف هرزه ای بیش نیستم .
2)📗نمی توان زمان را با روزها شماره کرد ، بدان سان که پول را با دلار و سنت شماره می کنند ، زیرا دلارها همه مثل هم هستند ، حال آن که هر روز و حتی هر ساعت با روز و ساعت دیگر متفاوت است .
3)📕ما همه بعد از مدتی به همان نظری که دیگران نسبت به ما دارند معتقد می شویم .
4)📘چیزهای تازه – شاید بدان سبب که اصولا حاوی چیز تازه ای نیستند و در واقع چیزی جز نسخه های بدل محجوبانه نیستند – نه توجهم را بر می انگیزد و نه خاطرم را مشوش می کند .
5)📒بئاتریس نمی خواست به کشتی بیاید ، وداع ، به نظر او ، بیش از اندازه دراماتیک بود ، ضیافت بی معنایی بود برای حرمان ، و او از دراماتیک بودن تنفر داشت .