پیرمرد پک عمیقی میگیرد,
+هر روز همین وضع بود,موهاشو بو میکردم...لعنتی بوی عشق میداد, تاحالا بوی عشقو شنیدی؟
-نه
+هوم, شما جوونا زیاد اهل جزئیات نیستین, خیلی دوسش داشتم خودشم اینو میدونست, یه روز که از خواب پاشدم دیدم نیستش,خیلی دل نگرانش شدم, همه جارو دنبالش گشتم
-خب؟
+پیداش نکردم,تا اینکه سالها بعد در حال خریدن پوشک دیدمش,کلی حرف تو دلم بود که بهش بگم, بهش گفتم اشتباه کرده, بهش گفتم یروز بالاخره میفهمه خوشبختی یعنی اینکه یکی از ته دل دوست داره, یروز میفهمه با من خوشبخت میشده
-اون چی گفت؟
+پسر جون خیلی احمقی, زنها وقتی خیلی حالشون بد میشه نمیتونن چیزی بگن,فقط میبینی که چشاشون داره پر میشه
-آره زنها با چشاشون حرف میزنن،خب بعدش چی شد؟
-خودمو خالی کردم و رفتم, اتفاقا پارسال دیدمش
+خب؟ پشیمون بود؟
-هعی پسر خیلی احمقی, دختری که موهاشو کوتاه میکنه نمیتونه پشیمون شه
+آه پدر بزرگ پس چی شد؟
-منو نگاه کرد,بچه هاش میگن سالها پیش یروز که رفته بوده پوشک بخره یه اتفاقی میفته که آلزایمر میگیره
-اوه چه بد، پس شمارم یادش نیست
+اگه یادش نبود وقتی منو میدید چشماشو نمیدزدید! زنها فقط چشماشونو از کسی که چشماشونو میشناسه میدزدن
-مرد هاهم آلزایمر میگیرن؟
+مردا سرطان ریه میگیرن
.
مجموعه من و پیر مرد خرفت
#ادبیات#امیر_محمد_مهاجری🆔 @Bookzic