@Bookzic#ادبیات_غرب_در_ده_دقیقه#نقدوقتی که پرچمداران بزرگ جهان ادب قرون گذشته – شکسپیر ، شیلر، دیکنز – تصویرهای تبهکاران را به سیاهی بسیار ، یکی پس از دیگری برایمان رقم می زنند ، اندکی چنین می نماید که موضوع از نظر قوه دراکه ما مردم این عصر ، تا اندازه ای زشت و مضحک و غریب است، چنین بر می اید که خام و ناپخته است و بیشتر از هر چیز دیگر ، ببینید که سیمای این تبهکاران چه گونه نگاشته شده است . از تبهکاری و سیاهی روح خودشان پاک آگاه هستند . و بدین گونه
در مقام استدلال بر می ایند : اگر بدی نکنم نمیتوانم زندگی کنم . یک دو سه ، می روم که پدرم را به جان برادرم بیاندازم ! یک دو سه ، می روم که از رنجها و شکنجه های قربانی خودم لذت ببرم . یاگو به صراحت و بی پیچ و خم می گوید که مقاصد و انگیزهایش سیاه و زاده کینه است .
نه چنین نیست ! برای بدی کردن ، انسان باید پیشاپیش بدی را نیکی ، یا چون عملی شناخته باشد که موافق منطق و مقرون به قانون طبیعی شناخته شده است و چنین مفهومی پیدا کرده است . خوشبختانه ، فطرت بشر این است که برای اعمال خویش
در جستجوی مجوز ،
در جستجوی دلیل و عذری باشد .
دلایل و براهینی که مکبث برای اعمال خود داشت ، سست بود و پشیمانی وجدان چون خوره دل و جانش را خورد ، وانگهی مگر نام یاگو به معنی بره نیست . تخیل و نیروی درونی نابکاران و تبهکاران شکسپیر
در حد
ده دوازده جسد باز می ایستاد . برای اینکه ایدئولوژی نداشتند ،ایدئولوژی! آری همین ایدئولوژی است که دلیل مطلوب تبهکاری ، و ثبات قدم و قوت قلب و اراده پایدار و دور درازی را که برای تبهکاران ضرورت دارد ، به ارمغان می آورد . تئوری اجتماعی است که تبهکار را
در شستن سیاهی اعمال خویش ، و رو سفید کردن خویش –
در چشم خود و دیگران – یاری می دهد ، و مایه آن می شود که به عوض سرزنش و نفرین – مدح و ثنا بشنود و شاهد اداء احترام این و آن باشد . بدین گونه است که عمال محکمه تفتیش عقاید بر مذهب مسیح – جهانگشایان برای تسخیر سرزمینهای ملل دیگر بر ستایش وطن – مستعمره جویان بر تمدن – نازیها بر برتری نژادی ، ژآکوبنهای ( دیروز و امروز) بر برابری ، برادری و خوشبختی نسلهای آینده تکیه زدند.
در سایه ایدئولوژی است که قرن بیستم فرصت آزمودن تبهکاری را به مقیاس میلیون ، میلیون پیدا کرد . تبهکاری ای که نه می توان
در مقام انکارش بر آمد ، نه می توان آز آن احتراز داشت ، و نه می توان نا گفته اش گذاشت .
در چنین احوال و اوضاعی ، چه گونه می توانیم این جرات را داشته باشیم که به اصرار بگوییم که تبهکار وجود ندارد ؟ پس این میلیونها نفر را که نابود کرد . اگر خیل تبهکاران
در میان نمیبود ، هر آینه مجمع الجزایر وجود نمیتوانست داشته باشد .
مجمع الجزایر گولاگ» نوشته «آلکساندر سولژنیتسین» برگردان عبدالله توکل
@Bookzic