📖 #شعر_نوین━━━━━━━━━━━
چون دلش گرفته بود، رفت
راه دیگری نداشت
هرچه داشت یا نداشت را
برای دیگران گذاشت
طعم خندههای آخرش، زهر بود
او که جز خودش
با تمام هست و نیست، قهر بود
پیش از این،
خواست مثل یک گیاه
گل کند، ولی نشد
دست خاک
دور او، چفت شد
آفتاب هم برای او
سنگ شد، سفت شد
شاید او کمی، زود ناامید شد
بگذریم...
هرچه بود، صبح
مثل یک مِه غلیظ، ناپدید شد!
●
#کبری_بابایی━━━━━━━━━━━
💎
@Best_Poems