📖 #شعر_بلند━━━━━━━━━━━
بامدادان، خروس داد آواز
که: سحرگاه برف باریدهست
وَانْدر آن کلبهی شکسته ز طاق
خفتهای زیر برف خوابیدهست
بشتابید مردم! این بدبخت
به گمانم هنوز جان دارد
گرچه بدبختی و خرابیِ حال
همه از دست مردمان دارد
✸✸✸
هرچه فریاد کرد و خواند خروس
هیچکس سوی کلبه روی نکرد
گشت مأیوس و خسته و بیحال
گوشهای رفت و های و هوی نکرد
ساعتی هم چو داغدیدهپدر
منتظر در کنار کلبه نشست
دیده بر لاشهی فقیر بدوخت
دهن از گفتوگوی بیهُده بست
دل تپان، دیده سرخ و لب خاموش
گوش بر رهگذار و چشم به راه؛
دید آسوده خلق میگذرند
همهکس میکند به لاشه نگاه!
دستهای پُر ز ناز و کبر و غرور
با نگاهی به نفرت آلوده
بعدِ دیدار، دیده برگیرند
همچو نادیده، خاطرآسوده
دستهای همچو لاشه زرد و نزار
با تأسّف ز لاشه میگذرند
دیده و دل، پُرآب و پُرآتش
صحنهی مرگ خویش مینگرند
گفت: این خلق، جمله دام و دَدند
که به خود نام آدمی دادند!
ورنه از چیست کز غم دگران
غم ندارند و جملگی شادند؟
✸✸✸
به گمانی که مردمِ گذری
بِنَدیدند لاشه را، ناچار
رفت و از زیر برف بیرون کرد
دامنِ پارهجامه با منقار
پس دگرباره جُست و کرد فغان:
کای گروهِ رونده آهسته!
لاشهی این فقیر برگیرید
که ز جورِ توانگران رَسته
ماند در زیر برف و نشنیدم
که گرفتهست کس از او خبری
راستی، دود آهِ مظلومان
در دلِ سنگ کِی کند اثری...؟
●
#پرتو_علوی━━━━━━━━━━━
💎
@Best_Poems