پست
↙️↘️زندگینامه
~~~
#ویژه ~~~
{{یادگاه شهدای}}
🚩صابرین
🚩 🌹🕊🍁🕊🌹°°°°°°°°°°°°°
زندگینامه پاسدارشهید
🕊مدافع وطن
محمدمحرابی پناه
🌹#پدرشهید↪️ ✍صبح یک ربع ساعت به هفت بود که باهاش تماس گرفتم گفتم رسیدی؟ گفت بله ولی با چهل و پنج دقیقه تأخیر.
#اینقدر به وقت و
#نظم اهمیت می داد. اونجا که تو مأموریت بود اینجا هم در
#بسیج اگه در گردان عاشورا مثلاً ساعت هشت فراخوانی بود سر ساعت هشت با
#لباس کامل بسیج و
#چفیه حاضر می شد. هرکس هم با لباس
#شخصی می رفت ناراحت بود. می گفت اگر نمی خواهد نیاید و باید کار رو درست انجام بدهد. یا اگر کسی مرخصی می خواست می گفت دو روز می خواهد کار برای خدا انجام بده باز میاد مرخصی می گیره. دو روز قبل از ماه مبارک رمضان رفت و روز شانزدهم ماه رمضان آمد مرخصی.
با
#توجه به شناختی که از شهدا داشتم، از
#حرکت هایش متوجه شدم که داره یواش یواش از بین ما می رود. هرکاری که داشت
#مرتب کرد. یک ماشینی فروخته بود که ماشین رو به نام طرف نکرده بود تازه سندش به نام شخص دیگری بود که پیگیری کرد و دو روزه به نام خریدار کرد. تمام بدهی های خودش رو حتی اگر کسی یک تومان هم از او می خواست
همه را پرداخت. حساب های بانکی اش را
#راست و ریس کرد.
شب
#نوزدهم ماه رمضان به او گفتم که برویم زیارت برای احیا؟
#همه دوستان و فامیل هم هستند. گفت نه
#نمیام. گفتم چرا؟ گفت خودتون گفتید که فامیل ها میان و دوستان و ... اگه
#قرار باشه برویم دوست و فامیل ببینیم دیگه از دعا
#غافل خواهیم شد. ما رفتیم و خودش هم تنهایی رفته بود مسجد محل با یک قرآن و مفاتیح. شب بیست و یکم هم به همین شکل. اما اون شب نگاه کردم دیدم افطاری اش رو که خورد رفت
همه لباس هاش رو
#مرتب کرد.
همه نامه هایی که داشت از دوران تحصیلش در یک جا، دوران بعد از تحصیل را در جای دیگر.
#کاغذهای باطله را هم از میان اون ها جدا کرد و به مادرش داد که بریزه دور.
با توجه به اینکه ما خانواده ای هستیم که تقریباً
همه نظامی می باشیم، گفته بودیم اگر کاغذی می خواهید از خانه بیندازید بیرون، نباید قابل
#خواندن باشد. باید خوردش کنید یا بشوییدش. مادرش نشست و
همه کاغذهای باطله رو
#خورد خورد کرد که
#یکمرتبه محمد با سرعت وارد اتاق شد و پرسید
#کاغذها کجاست؟ مادرش جواب داد پاره کردم و ریختم دور. سرش رو حرکت داد و گفت کارم رو زیاد کردید. پرسیدم منظورت چیه؟ جواب داد:
#وصیت نامه ام رو نوشته بودم که با کاغذهای باطله
#پاره شد.
شب بیست و دوم بود که رفتند ،،،
⏯ ◀️ادامه دارد
@behtarin_farmandeh #همدانی