پست
↙️↘️زندگینامه
~~~
#ویژه ~~~
{{یادگاه شهدای}}
🚩صابرین
🚩 🌹🕊🍁🕊🌹°°°°°°°°°°°°°
زندگینامه پاسدار شهید
🕊مدافع وطن
محمدمحرابی پناه
🌹بخش
6⃣#یگان_نیرو_ویژه_صابرین #پدرشهید↪️ دوره آموزشی اش که تمام شده بود، یه چند روزی به
#مرخصی آمد. ماه بهمن بود که خودشون رو به تیپ
#صابرین معرفی کردند. سه فروردین ایشون با
#دختر خانم آقای
#اسلامیان ازدواج کردند. در این مدت، پانزده الی بیست روزی تهران بودند بعد چند روزی می آمدند و مجدداً برمی گشتند. در این مدت هم مرتباً
#مأموریت و آموزش.
یکبار تماس می گرفت که امروز
#مشهد هستم. دوباره هفته بعد تماس می گرفت که
#زاهدان هستم. البته در پایان مأموریت هاش می گفت کجا هستم. یکسری هم تماس گرفت که از
#ارومیه می آیم.
قانوناً یک نفر باید
#دوسال در تیپ صابرین بماند تا بتوانند مأموریت های
#رزمی خارج از یگان به او بسپارند. اما روزی که او معرفی شده بود، آن روز این ها یک مأموریتی داشتند که باید همه نیرو ها را می بردند
#بوشهر.
با توجه به شناختی که به محمد و دوستش آقای صفری پیدا کرده بودند از همان
#ابتدا به کارگیریشان کردند. قبل از ماه مبارک رمضان آمده بود
مرخصی. گفتیم تابستان داره تمام می شه. ماه مبارک هم نزدیکه. حداقل یه سفر چند روزه برویم، گفت باشه، یه چند روز برویم که می خواهم برگردم.
سه
#خانواده با هم حرکت کردیم رفتیم شمال، اردبیل (سرعین) و ساعت پنج بعد از ظهر رسیدیم تبریز، نهار بخو ریم که گوشی اش
#زنگ خورد و گفتند شما باید فردا ساعت هفت صبح تهران باشی. گفت باید
#بروم. گفتیم پس صبر کن یک ساعتی برویم بازار بعد برو. گفت باشه. تا رفتیم و برگشتیم ساعت شد هفت و نیم، هشت و
#موقع نماز. از اینکه دیر شده بود خیلی ناراحت و تند شد. گفتم طوری نیست یک ساعت دیرتر. گفت: اصلاً
#توقع نداشتم. چرا نمی گویی یک ساعت
#زودتر برسون خودت رو. حق افراد پایمال میشه. اولاً شاید به مأموریت نرسم. دوماً حق یک
#عده_ای که منتظر می مونند به گردن من میاد.
اومدیم تا پلیس راه زنجان. دیگه همه خواب آلود بودیم. از صبح تا اون وقت شب مرتب این طرف و آن طرف یا پشت ماشین بودیم. دیگه مقدور نبود که تا تهران هم رانندگی کنیم. گفت کنار نگهدار. نگهداشتیم، رفت
#ساکش رو از عقب ماشین برداشت و گفت من با
#اتوبوس می روم شما هر وقت خواستید بروید. همون جا
#جدا شد از ما و سوار اتوبوس شد و رفت.
⏯◀️ادامه دارد
@behtarin_farmandeh #همدانی