🎀🍃🍃#عشقینه#عقیق♥️#قسمت_صد_و_هشتاد_وهفت♡﷽♡
حورا با لبخند نگاهش کرد
و گفت:برادر هم داری؟
آیه با خنده گفت:اوهوم اونم دوتا داداش دوست داشتنی!
حورا کنجکاوانه پرسید:همین سه تا؟
آیه جواب داد: نه خوب م...مامانم آدم به فکری بود.یه خواهر کوچولوی هفت ساله هم دارم
شهرزاد با همان شور
و نشاط مخصوص به خودش گفت:اونقدری
و نازه مامان من عکسشو دیدم!
حورا با لخند موهای روی پیشانی شهرزاد را بهم میریزد
و میگوید:بازم زیر
و بم بنده خدا رو
کشیدی بیرون؟
آیه میخندد
و چیزی نمیگوید.نگاهش میرود سمت کافه ای قدیمی
و دنج
و البته پاتوق آخر هفته او
و هم کلاسی های دوران دانشگاهش. لحظه ای به در
و دیوارش خیره شد
و با لبخند روبه حورا
گفت:اونجا شیک های توت فرنگی خوش مزه ای داره بریم مهمون من؟
حورا به در
و دیواربا مزه کافه خیره میشود
و میگوید: اولا وقتی یه بزرگتر همراهته تو مهمونشی
دوما ... من که میگم بریم. تو چی میگی شهرزاد!
شهرزاد میگوید: نمیگم نه!ولی لبو
و جیگر چی میشه؟
حورا میخندد
و همانطور که به سمت کافه راه می افتد میگوید: حالا تو بیا جیگر
و لبوتو هم
میخوری...
آیه از پشت به راه رفتن مادرش خیره میشود.... به نظر میرسد وقار در راه رفتن را از او به ارث
برده باشد!البته هنوز شک دارد اکتسابی از ناحیه ی پریناز است یا انتسابی از حورا!
موسیقی سنتی ومینا کاری
و دیزاین کمی تا قسمتی سنتی کافه حسابی به مذاق حورا خوش آمده
وآیه کیف میکند با این چهره ذوق زده مادرش.
حورا لبخند زنان میگوید:قشنگه...واقعا قشنگه.
شهرزاد خیره ی مینا کاری ها میگوید:مامان من میخوام همینجا معماری بخونم!
و آیه بلند میخندد... حورا هم خنده کنان میگوید:بازم جو گیر شدی دختر مامان؟
بہ قلم
🖊"
#نیل_۲ "
✨#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️هرشب از ڪانال
😌👇🍃 @barakatosalavat🎀🍃