🎀🍃🍃#عشقینه#عقیق♥️#قسمت_صد_و_نودو_هفت♡﷽♡
باتعجب گفتم:خونمون؟ خیلی صفر کیلومتری اخوی! من نباید آدرس بدم!این شمایی که جا
ومکان تعیین میکنی!
پوفی کشید
و گوشه ای نگه داشت!
شب عجیبی بود آن شب!عجیب ومتفاوت...نگاهم نمیکرد.خیره به جاده ی رو به رومون
پرسید:شبی چقدر
پوزخندی زدم
و گفتم:پنجاه تومن!خیلی ناقابله!
با تعجب نگاهم کرد.اولین بار بود که مستقیم تو چشمام نگاه میکرد مبهوت پرسید:شبی پنجاه
تومن؟ فقط پنجاه تومن؟
عصبی شده بودم!با لحن تندی گفتم:پنجاه تومن برای شما فقط پنجاه تومنه! واسه ما میشه
خرجی دو هفته زندگی
چشمهاشو با درد بست
و سرشو به شیشه ی پنجره تکیه داد.فهمیده بودم کاسب نیستم!احتمالا از
اون ریشو های مامور به ارشاد بود!
در ماشینو باز کردم
و خواستم پیاده شم که محکم گفت:در
و ببند
نگاش کردم
و گفتم:تو اینکاره نیستی ولم کن بزار برم کارو زندگی دارم!
محکم تر گفت: گفتم درو ببند!
ترسیدم
و بی اراده در
و بستم
ماشینو روشن کرد
و راه افتاد.بعد از چند دقیقه پرسید:پدر
و مادر داری؟
عصبی گفتم:مفتشی؟
بلند گفت:ببین اونقدری عصبی هستم که هرکاری از دستم بر بیاد پس درست جوابمو بده!
ترسیده سری تکون دادم
و گفتم:پدرم چهارسال پیش مرده
_مادرت چی؟
_مریضه تو خونه است
بہ قلم
🖊"
#نیل_۲ "
✨#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️هرشب از ڪانال
😌👇🍃 @barakatosalavat