#او_را#قسمت_سی_پنجمتو این حال ،تنها کسی که میتونست حرفمو بفهمه مرجان بود.
گوشی رو که برداشت،زدم زیر گریه...
همه چیو بهش گفتم
-خب؟؟
-چی خب؟؟
😳-بعد اینکه عرشیا اون حرفو زد،تو چی گفتی؟؟
-هیچی،یعنی قبل اینکه بخوام حرفی بزنم قطع کرد...
-خاک تو سرت ترنم...
هیچی نگفتی؟؟
-نه
چی باید میگفتم؟؟
مرجان
😢عرشیا بدجوری لج کرده...
میترسم
😭-دیوونه...
اون این شل بازیای تو رو میبینه که همش پررو بازی در میاره دیگه!!
چقدر بهت گفتم به این پسرا نباید رو بدی!!
-حالا چیکار کنم مرجان؟؟
-هیچی!
میذاری اینقدر جلز ولز کنه تا بمیره
😏پسره پررو!!
این بود اونهمه عشقم عشقم گفتناش
😒-یعنی چی هیچی مرجان؟؟
عکسام دستشه
😭بابام
😭آبروم
😭-ببین اولا شهر هرت نیست که هرکس هرغلطی دلش خواست بکنه!
دوما این کارو بکنه پای خودشم گیره!!
فکرکردی الکیه؟
😏مگه ولش میکنن؟؟
یه شکایت کنی بگی عکسامو از تو گوشیم برداشته و دو تا دروغ بگی حله
😉-مرجان چی میگی؟؟
یعنی صبر کنم ببینم اقا عقلش میرسه این کارو نکنه یا نه؟؟
میدونی پخش کنه چی میشه؟؟
-هیچی گلم
بابات شکایت میکنه
میگه اینا قصدشون ازدواج بود،حالا پسره میخواد سوءاستفاده کنه
☺️-به همین راحتی؟؟؟
-اره بابا
اینقدر منو از این تهدیدا کردن
😂😂هیچکدومم نتونستن غلطی بکنن!!
چون میدونن گیر میفتن!
فقط میخوان از سادگی دخترا استفاده کنن
😒-اخه مرجان...
😢-اخه بی اخه!
باور کن راست میگم ترنم!
به حرفم گوش بده!
دیگه اصلا جوابشو نده!
حتی دیدی رو مخته خطتو عوض کن
باشه گلم؟
😉-هرچند میترسم...چون میدونم دیوونه تر از عرشیا وجود نداره...
ولی باشه
😞تا فردا ظهر جواب عرشیا رو نمیدادم...
ولی ظهر که رد شد،
دلم مثل سیر و سرکه میجوشید
😣از شدت استرس حالت تهوع داشتم.
کلی فکر بد تو سرم بود
حتی هرلحظه منتظر بودم تا بابام زنگ بزنه و هرچی از دهنش در میاد بهم بگه.
با دستای لرزون رفتم سراغ گوشی و اینترنتمو روشن کردم،
اینستاگرام
تلگرام
سایتای مختلف
هرجا که میتونستم رو زیر و رو کردم...
هر عکس دختری میدیدم دلم هُری میریخت
😰سه چهار ساعت گشتم اما هیچ خبری نبود....
عرشیا همچنان چنددقیقه یه بار زنگ میزد یا پیام تهدید میفرستاد.
زنگ زدم به مرجان...
-مرجان هیچ خبری نشد!!
😕-دیدی گفتم
😉-اینا فقط میخوان از حماقت بقیه استفاده کنن...
-مرجان...عرشیا پسر خوبی بود...
چرا اینجوری کرد؟؟
-هه
😏خوب؟؟!!
تو این دوره و زمونه مگه ادم خوب هم پیدا میشه...
😒دیدی همین پسر خوب که اونجوری برات بال بال میزد اخرش چیکار کرد؟؟
😂بیخیال بابا ترنم...
برو خداتو شکر کن که راحت شدی
😉-من خدایی نمیشناسم مرجان
این تو بودی که بهم کمک کردی...
مرسی
😊❤️-چی بگم...
منم خیلی از این مسائل سر در نمیارم...
واقعا شاید خدایی نیست و همه عالم سرکارن
😂در کل خواهش میکنم عشقم
😚برو استراحت کن که معلومه شب سختیو پشت سر گذاشتی
😉-مرسی گلم،اوهوم...
اصلا نخوابیدم دیشب
😢ولی خوب شد که تو هستی...
وگرنه معلوم نبود چی میشد...
شاید از ترس بابام...
😣😭-بیخیال بابا...
حالا که به خیر گذشت
☺️دیگه هرچقدر عرشیا زنگ زد ،جواب ندادم.
خوشحال بودم که دیگه از شرش خلاص شدم....
🍁"محدثه افشاری"
🍁#ادامه_دارد#با_ما_همراه_باشید #برکاتـ۱۴معصوم