✍شبنوشت ۸۲
دستآویزی برای تابآوری
زندگی کردن در این گوشه از کرهی خاکی خیلی سخت است. درست است که همهجا اتفاقات پیشبینینشده میتواند برنامهها را بههم بریزد، اما اینجا جور دیگریست که همهمان ازش خبر داریم و من نمیخواهم تکرار مکررات کنم. این را هم نمیخواهم که چشم را روی واقعیتها ببندم. من امروز لحظههای پر از اضطرابی را گذراندم که بابتش بسیار خشمگین شدم. برنامهای را که برایش روزها و ساعتها با دوستانم کار کرده بودیم، داشتم از دست میدادم؛ فقط و فقط بهخاطر اینکه کسی برایش مهم نیست که ما این گوشه از کرهی خاکی اینترنت لاکپشتی داریم.
این حرفها دردیست که همه داریم تجربهاش میکنیم. چارهاش هرچیزی که باشد، مثل همیشه میگویم که باید کنارش یکچیزی بیابیم برای تابآوری. تاب بیاوریم تا برسیم به حل مسئله.
برای تابآوری امروز و امشبم به اتفاقات قشنگ امروز و امشب فکر میکنم؛ به نسیم که چقدر خودم را بابت دوستیاش خوششانس میدانم. نسیمی که امروز وجه دیگر هنرمندیاش را در ادارهی جلسه دیدم. چقدر که خوب نقش آن ماهی گیج را بداهه و عالی بازی کرد که حتی من مضطرب و عصبی را هم حسابی میخنداند.
به عاطفه فکر میکنم و لبخند روی لبم میآید. چقدر اسمش بهش میآید. علیرغم مشکل شخصیاش و آن رنجی که در دل دارد، مهربانانه کنارمان بود. گریم گیجماهی کار عاطفه بود.
به فهیمه که علیرغم فاصلهی دورمان چقدر نزدیک است؛ به بقیهی دوستانم که هوایم را داشته و دارند و چقدر دوستداشتنیاند؛
به پیامهای همدلی بعد از تمام شدن ویژهبرنامهمان؛ به یک «امشب را بگذار برای استراحت» یک دوست؛ به تبریکها و خستهنباشیدها و حتی باهمفحشدادنها؛ به همهشان فکر میکنم و یادم که به انتخاب اسم برای نوهی توراهی برادرجان که میافتد، عیش تکمیل میشود.
همینها را برمیدارم برای امشبم و باهاشان تاب میآورم. روزی هم فرامیرسد که خشمهای بهحق را بهجا و درست ابراز کنم. فعلاً وقت تابآوریست.
۲۴ دی ۴۰۳
ساعت: ۰۰:۳۸
راستی امشب دیگان بود. جشنها خودشان ستون محکمیاند برای تابآوری. شاد باشید.