✍🏼شبنوشت ۸۱
بازگشت موقت یا دائمی؟!
با خودم گفتم امشب هم ننویس. عیبی ندارد. بهانهاش هم جور است؛ فردا کلی کار داری و باید به آنها فکر کنی. بعد باز با خودم ادامه دادم که نه، دوخطی بنویس تا هوای نوشتن از سرت نپرد.
آمدم بنویسم و دنبال عدد شبنوشت گشتم. آخرین شبنوشتم را ده شب پیش نوشته بودم. توی این روزها و شبها برای کارم چیزهایی نوشتهام و این نبوده که از نوشتن بهکل دور باشم، اما شبنوشتها چیز دیگریاند؛ راحت و بیخیال آنچه در لحظه در ذهنم میگذرند، شکل واژه میگیرند و نوشته میشوند؛ خود من هستند. من ده شب از خودم دور بودهام و اگر بخواهم روراست باشم، از خودم فراری بودم. دروغ چرا، گاهی در دفترم یا همین سیومسیج تلگرامم چند خطی نوشتهام، اما نصفه رهایش کردهام او گذاشتهام بعداً کاملش کنم. آن خودهایی را مینوشتم که روبهرو شدن باهاشان برایم سخت است و حتی گاهی عذابآور، اما خودم هم میدانم که اتفاقاً نوشتن همانهاست که نجاتبخشاند. حالا چه برای خودم تنها بنویسمشان، چه بنویسم و بگذارم دیگران هم بخوانند.
گفته بودم که یکوقتهایی میروم مرخصی. از این مرخصی رفتن پشیمان نیستم، ولی گمانم باید حواسم باشد که ذهنم به تنآسایی عادت نکند.
نمیدانم فرداشب چه خواهم کرد؛ مینویسم یا نمینویسم را نمیدانم، اما خوشحالم که امشب نوشتم.خوشحالم که هنوز زور خودم به خودم میرسد که وادارم کند به ادامه دادن.
۲۲ دی ۴۰۳
ساعت ۲۳:۲۱