🕊 هر صبح پرنده ای آوازه خوان سکوت پنجره را می شکند و من را به تماشای باغچهی حیاط غنچه های تازه پیرهن دریده حتی اولین تشعشع خورشید می خواند اینجاست که می فهمم زندگی باز به جریان خودش می تازد
🕊 برای امروزت ؛ خنده های از ته دل، گریههای از سر شوق، امید به فردای نیامده، دوری از بلا و سرافرازی در هر جایی که هستی آرزو میکنم. تو هم مرا دربین شلوغی های زندگیت گاهی یاد کن...
🕊 نسیمِ نازکش آرام، چه می چرخد؛ درون سبزههای شسته صورت از انوار همین خورشید رخشان گل و گلبرگها هستند خندان و ماهیها عجب رقصی به زیر نور دارند. بیا ما هم کمی زیبا ببینیم کمی، مهر و عطوفت چارهساز است.
🕊 به تماشای کوچه پر از دلشوره، ایستاده پنجره اما صبور دست به دست دیوار سر بر شانه ی آجرها قند در دلش آب و لبش خاموش تا تو نیایی گویا لب باز نخواهد کرد پرده از رو نخواهد برداشت تو آغاز این شکستن و شکفتنی بیا...
🕊 من! نه راز زمزمه ی باد را در گوش کوه می دانم، نه دلیل ناراحتی موج را از صخره و نه رقص شاپرک به دور شمع را، من فقط این را می دانم که تو را عاشقانه باید دوست داشت.
🕊 نسیم ناب پاییزُ صدای زوزه ی باد میان شاخه ساران در این نمناکی و باران صدای خش خش برگ میان کوچه های سرد آبان همه گویند به آواز حزینی مرا هرگز مبر از یاد در این بازار بی مهری...
🕊 هر صبح به شوق نگاهت چشم هایم را باز می کنم و به نیابت از روی ماه تو!به خورشید لبخند می زنم. با آهنگ زندگی می رقصم و خودم را مهیای لحظه ی دیدار می کنم.