خانم سودابه فضايلی تخصصش نمادشناسی است. يك كتاب پنج جلدي درباره فرهنگ نمادها در آورده كه كار مهمی است. يك كارتحقيقاتي پانزده ساله است.
او يكي از مهمترين رماننويسهای مهم اين مملكت است. رمان صداع بعد از بوف كور مهمترين اثر روايت ذهني است. در زبان هم خلق زبان كرده، ظرفيت زبانی را در روايت گسترش میدهد.
از همان لحظه كه غول را ديده بود ميدانست زنداني است،ديگر فرقي نميكردبرايش، شبيه همه زندانهايي كه ميله ندارد، زندانبان ندارد وهيچ لازم ندارد دورش را ديوار بكشند، اماهمه ميدانند زندان است، او هم خودش ميدانست كه زنداني است. روي سكوي يخ كرده بيروني نشست، سرما به پشتش نشت كرده بود.از جا بلند شد و آهسته به سمت سرداب رفت، از پلههاي سرداب پايين رفت و در را گشود.كنار ماه بي بي رفت كه چشمانش از بي گناهي، از غم، از اشك...ميدرخشيد.
▪️... نمی دانم این دوده ای که روی قلبم را پوشانده بود از کجا آمده بود ، آیا واقعاً همه ی ناکامی هایم مربوط به حوادثی بود که از بیست تا بیست و دو سالگی ام اتفاق افتاد ؟ فقط دو سال طول کشید که من از وسط جر خوردم ، داغان شدم و تکه هایم را از این ور و آن ور پیدا کردم ، تکه های این شیشه ی دود گرفته را . دیگر نه کسی من را دوست داشت و نه من کسی را . یک دوره ی حاد جستجوی هنر ، عشق و یار را گذراندم و فهمیدم همه شان به من خیانت می کنند . چرا فکر می کردم تنها و بی کسم چرا همه چیز به گردن خسرو اسلامی و ابراهیم تهرانی افتاد . هر یک از آن ها فقط شش ماه ذوست من بودند ولی هر دو بدبخت و گرفتار خود . چرا زخمی که از آنها به جا ماند مرا مثل یک کرم در هم پیچید ، و روی تمام زندگی ام سایه انداخت ؟ روزها به مدرسه ی زبان می رفتم و شب ها در قبرستانی روی قبری دراز می کشیدم و به هوای مه گرفته ی لندن نگاه می کردم تا هیچ چیز حتی خودم را نبینم ...
تسلیم شدهای، سر به درون میکشی، پنجره را میبندی. هنوز پلک بر هم نگذاشته بودی، هنوز شب را نساخته بودی که صبح آمد، پسِ غروبی شبانه، صبح آمد. تمام شب بیدار مانده بودی و اینک در خنکای این صبح نشستهای. کنار پنجره نشستهای و میدانی اگر از گودال سخنی بگویی، هیچکس باور نمیکند. اگر بگویی گودالت را بیرون از خودت دیدهای میگویند دروغ میگویی، و حتا اگر سر از پنجره بیرون کنی دیگر گودالی پای پنجره نخواهد بود. همانجا نشسته میمانی و سرمای صبح کوچکترت میکند.