💠 موبدان ساسانی در شاهنامهی فردوسی (1)
↩️ موبدی که با چارهاندیشی و ازخودگذشتگی، شاهنشاهی ساسانی را از دچار شدن به پایانی زودرس رهایی بخشید!
💠 نخستین جایی که فردوسی بزرگ از موبدان ساسانی سخن میگوید، به داستان سوءقصدی باز میگردد که علیه پایهگذار شاهنشاهی ساسانی (اردشیر پاپکان) انجام شد. این رویداد تاریخی هنگامی رخ میدهد که اردشیر از شکار بازگشته و به نزد همسرش (دختر اردوان) میرود. این دختر، میکوشد با دادن زهر به اردشیر، جان او را بستاند. با این همه، پیش از آنکه اردشیر از زهر بنوشد، جام زهر بر زمین میافتد و میشکند. در این هنگام، دختر اردوان دچار آشفتگی میشود و از این رو، پادشاه به او شک میکند. پس مرغهایی را میآورند تا از خوراکی که بر زمین ریخته بود، بخورند. مرغها پس از خوردن آن خوراک میمیرند. پس از این رویداد، شاهنشاه اردشیر، موبدی را به نزد خود فرا میخواند و از او میپرسد کیفر چنین کاری چیست؟ موبد میگوید که بیگمان سزای سوءقصدکننده به جان پادشاه، مرگ است. پس اردشیر نیز فرمان به کُشتن آن زن میدهد. پس از اینکه موبد زن را با خود میبرد، گفتگوی زیر میان آن دو درمیگیرد:
«به موبد چنین گفت کای پرخرد
مرا و ترا روز هم بگذرد
اگر کشت خواهی مرا ناگزیر
یکی کودکی دارم از اردشیر
اگر من سزایم به خون ریختن
ز دار بلند اندر آویختن
چو این گردد از پاک مادر جدا
بکن هرچ فرمان دهد پادشا
ز ره باز شد موبد تیزویر
بگفت آنچ بشنید با اردشیر
بدو گفت زو نیز مشنو سخن
کمند آر و بادافره او بکن»
💠 چنان که از سرودههای بالا برمیآید، زن به موبد خبر میدهد که فرزندی را از اردشیر باردار است. پس، از موبد میخواهد که دستکم او را تا پیش از زاده شدن فرزندش نکشد. از این رو، موبد به نزد شاه بازگشته و او را از این موضوع آگاه میسازد. پادشاه که شوربختانه خشم او را فرا گرفته بود، به موبد فرمان میدهد که به سخنان همسرش توجهی نکند. اکنون ببینید این موبد در ادامهی داستان چه میکند:
«به دل گفت موبد که بد روزگار
که فرمان چنین آمد از شهریار
همه مرگ راییم برنا و پیر
ندارد پسر شهریار اردشیر
گر او بیعدد سالیان بشمرد
به دشمن رسد تخت چون بگذرد
همان به کزین کار ناسودمند
به مردی یکی کار سازم بلند
ز کشتن رهانم مر این ماه را
مگر زین پشیمان کنم شاه را
هرانگه کزو بچه گردد جدا
به جای آرم این گفتهٔ پادشا
نه کاریست کز دل همی بگذرد
خردمند باشم به از بیخرد»
💠 آری؛ موبد از فرمان پادشاه شگفتزده میشود. او که میداند اردشیر هیچ پسر دیگری ندارد، به این میاندیشد که نه تنها سرنوشت یک کودک بیگناه، بلکه سرنوشت یک کشور -یعنی ایرانشهر- وابسته به گزینش اوست. او اگر زن را پیش از زایش کودک میکشت، پس از مرگ اردشیر، شاید تاج و تخت به دشمنان کشور میرسید. پس موبد، میان فرمان پادشاه و فرمان خِرَد، فرمان پادشاه را فرو میگذارد و از فرمان خرد پیروی میکند. پس زن را نمیکشد تا آن کودک بیگناه از مادر زاده شود.
💠 بر پایهی شاهنامهی فردوسی، این موبد پاکسرشت، از آنجایی که آن زن را زنده نگاه میدارد، برای آنکه از بدگمانی دیگران در امان بماند، شرمگاه خود را میبُرَد، در جعبهای مُهر و موم میکند و به پادشاه میدهد تا تاریخ آن روز را روی آن نوشته و به خزانهی خود بسپارد. موبد، سپستر هنگامی که پادشاه را از نکشتن آن زن آگاه میسازد، راز آن جعبه را به اردشیر میگوید:
«بدو گفت شاه اندرین حقه چیست
نهاده برین بند بر مهر کیست
بدو گفت کان خون گرم منست
بریده ز بن پاک شرم منست
سپردی مرا دختر اردوان
که تا بازخواهی تن بیروان
نکشتم که فرزند بد در نهان
بترسیدم از کردگار جهان
بجستم ز فرمانت آزرم خویش
بریدم هماندر زمان شرم خویش
بدان تا کسی بد نگوید مرا
به دریای تهمت نشوید مرا»
💠 به هر روی، سالها از آن سوءقصد میگذرد و سرانجام روزی فرا میرسد که آن موبد خردمند و فداکار، اردشیر را غرق در اشک و اندوه میبیند. پس علت را از او جویا میشود و اردشیر نداشتن جانشین و احتمال افتادن تخت پادشاهی به دست دشمنان کشور را علت اندوه خود میداند. در این هنگام است که موبد پرده از راز خود برداشته و شاهنشاه را مژده میدهد که او فرزندی شایستهی جانشینی دارد. اردشیر نیز از این مژده بیاندازه شادمان میگردد.
💠 گفتنیست نوزاد بیگناهی که آن موبد گرانمایه جانش را از مرگ رهانید، کسی نبود جز شاپور یکم ساسانی؛ همان که سپستر به تخت شاهنشاهی ایرانشهر رسید، نیرومندترین دشمنان کشور (امپراتورهای روم) را در برابر خود به زانو درآورد و روزگار شکوهمندی را برای تاریخ ایرانزمین رقم زد. آری؛ بیگمان از همین روست که فردوسی این موبد گرامی را نه از زبان شخصیتهای داستان، بلکه از زبان خودش این چنین وصف میکند:
«به دل گفت
بیدار مرد کهن
که آمد کنون روزگار سخن»
✍ بهدین تیرداد نیک اندیش
🔥 @AshemVohu2581 🔥