نقش آمريکا در شيوع کرمَک در جنوب شهر!
مسعود نقرهکار
"وقتی شنيدم به آمريکا رفتيد جا خوردم، ماندم که اين چه حکمتیست پير و جوان، ريز و درشت، معمم و مُکلا برای رفتن به آمريکا سر و دست میشکنند، خصوصا" آنهائی که آمريکا را جنايتکار و جهانخوار میدانند؟ فقط صحبت شما و رفقا نيست، اگر همين الساعه در مملکتِ آقا امام زمان اعلام کنند آمريکا رفتن آزاد هست و بیدردسر، هفتاد ميليونی سرازير میشوند"
"...حتمی آن روز را به يادداريد، پيغام داديد در دانشگاه ميتينگِ چريک های فدائی ست و اگر ما هم دوست داريم شرکت کنيم، شرکت کرديم، بچه های سه راه عظيم پور و ده متری گرگان، که ۶ نفری می شديم، نمی خواستيم روی شما را زمين بيندازيم، خدائيش چريک ها را دوست داشتيم، خُب گلسرخی را تُو تلويزيون ديده بوديم. شما هم هرموقع می آمديد سراغ ما از چريک ها تعريف می کرديد، می گفتيد آدم های درستی هستند ومیخواهند کارهای مملکت را رديف کنند، قبولتان داشتيم، همه جوره، ميتينگ خوبی هم بود و اميدوار کننده.
آن شب را هم حتمی به ياد داريد، آمده بودم کتابفروشیِ چکيده سری به شما بزنم ، که حسين مسجدی با يوزی وارد شد، شنيده بود يکی دونفربرای شما و کتابفروشی شاخه شانه کشيدند، شما و مهندس جرجانی و آقای رئيس و محمدعلی بهمنیِ آنجا بوديد، به اوگفتيد چيزمهمی نبود چند تا از بچه های گيتی رُخ بودند، تهديد کردند که اگرکتاب و روزنامه های کمونيستی بفروشيم اَل و بَل می کنند. آشنا درآمدند، رفتند. حسين مسجدی هم که شما را خيلی دوست داشت خيالش راحت شد ورفت. همان شب شما از فقر و فلاکت و خشونت و فحشا در امريکا گفتيد، آن هم با آمارهای به قول خودتان دست اول. من از دهانم پريد که امريکا و کشورهای اروپائی نکات مثبت بسياری هم دارند، چيزی نمانده بود آقای بهمنی بنده را از کتاب فروشی بياندازد بيرون.
يک روز پيغام داديد خانه ی شما جلسه ای هست ، مارا هم دعوت کرديد، گفتيد آقای حشمت رئيسی که از رهبران چريک هاست ميايد برای سخنرانی ی ارشادی، خورشيد خانمِ بزرگوار هم آش رشته به راه کرده بود با کتلت، آمديم، همان خانه ی عباس آباد، خيابان منصور، طبقه سوم. اسم آن آقای محترم و دوست داشتنی هم برای اين يادم مانده که قبل ازاينکه بيايد يکی ازدوستانی که آنجا بود که فکر می کنم خسرو مکانيک بود، گفت: " اين از اون چريکای بی نظيرو يکه بينُ له، رفته بودن آبادان بگيرنش خودشو کشيده بوده رو لوله های پالايشگاهو از رو لوله ها مثه تارزان دررفته ". البته ازآن شب چيزهای ديگری يادم هست. از بچه های خيابانِ ناجی حسين طوطی هم بود، که هنوز گاه به گاه می بينمش، يکی هم بود، فکر کنم آقا متينی اسمش بود، سيگار پيچيدنش را به ياد دارم، شما گفتيد شاعرم هست، مهدی موش گفت:" از سيگار پيچيدنش معلومه" . اون آقای رئيسی ام که میگفتيد کارگر هستند و به قول خسرو مکانيک: "تارزانِ چريکا بود" ضمن جواب داشتن برای همه سؤال ها، ضد امپرياليستی بودنش را هم مرتب تذکر می داد و اشاره هائی هم به نقش امريکا در فلاکت پرولتاريای ايران داشت. يادم هست که کتاب سرمايه مارکس هم دم دستش بود. يادش به خير خسرومکانيک زير گوش من، طوری که شما هم فهميدين و خنديدين گفت:"لا مصب کتاب نيس، جون ميده واسه نازبالشی".
بعد هم حکايت ها داشتيم، حزب اللهی ها علی جرجانی را با قمه زدند، و بعد هم ماجرای آتش زدنِ انتشاراتِ چکيده جلوی دانشگاه و بعد هم .... خلاصه کنم وسرتان را درد نياورم. اين خاطرات را گفتم که بدانيد درست است سی سال را رد کرديم اما خيلی چيزها يادم هست، بعد هم بگيرو به بندها و بساط دارو کشتار، و ما هم شمارا گُم کرديم، ديگر آنطرف ها آفتابی نشديد، هرجا هم سراغتان را گرفتيم اثری ازشما نبود، آمديم درمانگاه نبوديد، سراغ خورشيد خانم رفتيم خبری از شما نداد. می گفتند چند بارتَرک موتور آقا قليچ خانی ديدنتان، طرف های خيابان ناجی و مفت آباد و خيابان خورشيد و دروازه شميران . بالاخره از همان بچه های کوچه اسلامی شنيديم که آمدند سراغتان دررفتيد، خبرش آمد که ازمملکت زديد بيرون، خيلی خوشحال شديم، خُب اگر گيرشان می افتاديد حتمی از بين می بردنتان.
از آن روزگارِ بی دروپيکر تا امروز هميشه يادتان کرديم، يکی دو بارهم شنيدم در تلويزيون های ايرانی در امريکا و اروپا و کانادا، يا تو راديوها حرف زديد، تا اينکه همين چند وقت قبل با دوستان قديم که خيلی از آن ها را می شناسيد و همه ديگر پيروپاتال شدند، دورهم بوديم که توتلويزيون ديديمتان، کلی ذوق کرديم . من يکی که اصلن باورم نمی شد، ماشالله بزنم به تخته سرحال و قبراق بوديد ، صدای امريکا بود. ياد آن روزها افتادم، از زورِ خوشحالی پاشدم دوسه تا چرخ توی اتاق زدم، گفتم خدايا شکرت، چقدر دنيايت را کوچک کرده اند و...
#آرشیو_ایرانمهر
@Ariyamehr_2581@list_Arshivادامه در بخش دوم 👇👇👇