تشنَه لِو
<< در باهار زندِیی احساس پیری می کنُم >>
نوکرُم آمّا همش حسِّ امیری می کُنُم
ماهی صد ملیون درآمد دارُم و پژمردیُم
نَم چرا چَن وختیَه حسِّ فقیری می کنُم
کلِّ ای شَرا میَلُّم زیر پا مو ، بوالعجب
بیخودی اَروا آقام حسِّ اسیری می کنُم
بی سوادِ با شوعورُم حرفُما گوش گیر بَبَم
بَسکِه شوتی ، مو تَکِت حسِّ دبیری می کنُم
زود می خُفتُم شوا ، اَ ترسِ بیکاری بِرار
صُب به صُب کَلَّه سحر احساس دیری می کنُم
خِو میدیدُم تو ژنو کاترین و مو تَنا شدیم
اَ همُن مِوقَع دارُم حسِّ سفیری می کنُم
بعدِ یه عمری که رو بودَم تو کار و کاسبی
اَ پَریروز تا حالا احساس زیری می کنُم
گاه گُداری بیخودی انگار رو ابرا می پَّرُم
سرخوش و سر زندِیُم حسِّ نمیری می کنُم
تو شولوغی عاشقِ حرف و حدیث و خندیُم
بی کَسُم ، حسِّ یتیمی و یسیری می کنُم
از پنیر و گردو و سر شیر گذشتُم با وفا
بی شکر از لابُدی حسِّ فتیری می کنُم
با ای که هوچی ناخوردَم ، از قضای روزگار
سردلُم سنگینَه و احساس سیری می کنُم
غرقِ اِو شد زندِیمو از جفای روزگار
تشنَه لِو پا چشمیُم حس کویری می کنُم
کارگر بودُم تو بیداری ، یه عمری ، بی غرض
تو خیالُم هر زَمُن حسِّ مدیری می کنُم
مثِّ روبا تو خُنَم چپّیدَم و پنم شدَم
زیر چادر شِو فقط احساس شیری می کنُم
قدِّ یه مرغی دل و جرِئت ندارُم مرگ تو
مَس که می شُم بیخودی حسِّ دلیری می کنُم
تو بزرگی مو صغیرُم حرفُما جدی نگیر
نَشئَه که می شُم رئیس ، حسِّ کبیری می کنُم .
با مرام و مشتیم اهل صفا و عشقیم
منکرم آما یه وخ حس نکیری می کنم
✍ #محمد_علمدار 📚 #واژه_نامه باهار = بهار
مِلیون = میلیون
پَژمردیُم = پژمرده و افسرده هستم
نَم چرا = نمی دانم چرا
چَن وختیَه = چند وقتی است
ای شَرا = این شهر را
میَلُّم = می گذارم
زیر پامو= زیر پایم وَ
اَروا آقام = به ارواح پدرم ( سوگند )
شوعورُم = شعورم ، با شوعورُم = با شعور هستم
حرفُما گوش گیر بَبَم = بچه جان ( عزیزم ) حرفم را گوش کن
بَسکه = از بس که
شوتی = نادانی ، از مرحله پرتی
مو = من
تَکِت = پیش تو
می خُفتُم = می خوابم
شوا = شب ها
اَ ترسِ = از ترسِ
بِرار = برادر
صُب به صُب = هر روز صبح
کلَّه سحر = سحرگاه
خِو می دیدُم = خواب می دیدم
تَنا شدیم = تنها شدیم
سر زندیُم = سر زنده و شاداب هستم
شولوغی = شلوغی
لابُدی = ناچاری
هوچی = هیچ چیز
ناخوردم = نخورده ام
هر زمُن = هر زمان ، همیشه
مِثِّ = مثلِ ، مانندِ
خُنَم = خانه ام
چادر شِو = چادر شب
قدّ یه مرغی = به اندازه ی یک مرغ
مَس که می شُم = وقتی که مست می شوم ، مَس = مست
حرفُما = حرفم را
تشنَه لِو = تشنه لب
زندِیمو = زندگیم و
پا چشمیُم = لب چشمه هستم
پنم شدم = پنهان شده ام
https://telegram.me/joinchat/BhG_3zwc6l9GVEZnbZhGLw@ArakiBass