#شاعران_اراک درد دلى با سعدى
بگذار تا بگريم، چون ابر در بهاران
كز سنگ ناله خيزد، روز وداع ياران
( سعدى )
سعدى دلم گرفته، زين روز و روزگاران
بامن حكايتى كن، زان عهد و زان دياران
سعدى بگو دوباره ازكوچ كاروانها
در جاده هاي برفي تا عمق ريگزاران
سعدى ببين مراهم اشك است در دو ديده
چون اشك ديدگانت روز وداع ياران
ازهر طرف سياهى چون بال زاغ ريزد
شهر دلم سياه است، چون شهر سوگواران
سعدى خزان گرفته ، باغ و بهار ما را
ديگر نمى تراود ، گل از لب بهاران
درد زمانه بنگر ، كز قحطى مروت
لب تشنه بازگردند ، مردم ز جويباران
سعدى ببين چگونه ، در سلطه ى تتاران
بر دار شد پياپى ، سرهاى سربداران
ديگر نمانده مردى ، تا پرچمى برآرد
خوابيده در كتابند ، گردان و شهسواران
پيش از من و پس از تو ، مردى هم از خراسان *
گفت اين غزل روانتر از آب چشمه ساران
اينك من از فراهان ، درنزد آن دو استاد
با اين غزل چه دارم ، جز عذر شرمساران
سعدى بگو خدا را، با آن زبان شيرين
باران رحمتش كو ، بر ما گناهكاران
گفتى به روزگاران ، مهرى نشسته در دل
بيرون نمى توان كرد ، الا به روزگاران
اما مرا چه گويى ، زان عشق ماندگارش
كز دل نرفته بيرون ، حتى به روز گاران
رفتم اراك و ديدم، در كوچه باغ خلوت
نامي كه كنده بودم ، بر ساقه ي چناران
از پشت شيشه ي اشك، تار و گرفته ديدم
نامش نديده آسيب، از ابر و باد و باران
سعدي ز عاشقي ها، در دست ما چه ماند
در نيمه راه پيري، جز ياد و يادگاران
سعدي مرا ببخشا، گر ياوه گفته باشم
كاشفته مي نمايد، گفتار بي قراران
* منظور دكتر محمدرضا شفيعي كدكني است كه غزلي دارد با مطلع:
اي مهربانتر از برگ در بوسه هاي باران
بيداري ستاره، در چشم جويباران
📝استاد
#هوشنگ_نبیونی_فراهانیhttps://telegram.me/joinchat/BhG_3zwc6l9GVEZnbZhGLw