#دل_نوشتهقُرُقِ دیوانه گی ام
امروز ، روزِ من و حیرانی بود ، روز دیوانگی من و
بازار ؛
#بازار تاریخی
#اراک ، قُرُقِ من بود امروز ، قرق دیوانگی ام ،
نمی دانستم کدام سرا را باید بروم، باید بدَوَم .
مغازه ها محو شده بودند و هیاهوی آدمها فروکش کرده بود ؛ اشتیاق اما ، چونان سرما ، جانم را به آتش می کشید.
می چرخیدم ؛ می دویدم ، می نوشتم ؛
چه باید نوشت ، چگونه باید نوشت ؟
چگونه می توان زیبایی و تاریخ را از جامِ کلمات ریخت و سر کشید این پیمانه را .
که من بودم به گاه عبور از میان کوهساران پُر از برف، وقتی که روزگار، غارِ افلاطون شده بود ؛ زنجیر رها کرده ، به
بازار گریختم ؛ دیگر این "من" نبود ؛ که بی زمان شده بودم ،
آن شیدایی دیرین ، آن آتش خفته در خاکستر فراموشی ، امروز به یکباره زبانه کشید، که هنر ، دروازه های فلسفه را می گشود و تاریخ ، آینه دار بود تناسبات طلایی را ، زیبایی اما ، حیرانی را به آغوش کشیده بود و می چرخید ، صدای خنده شان ، از سرای نوذری بیرون می دوید ؛ می دوید به سَرسرای چهارسوق .
به شوق آمده بودم از نیلوفری نور ، که مُماس بر منحنی تاریکی ، مرا از عالَمی به عالَم دیگر می بُرد ....
#بازار_اراک را پیشتر و بیشتر دیده بودم اما ندیده بودمش انگار تا به امروز
امروز
بازار برای من بود ، برای من و دیوانگی ام
از دست شده بودم به گاهِ غروب ...
روحم را به دار قالی ای آویختم ، گرهش زدم به زلف سقاخانه ...
از دست شده بودم به گاه بازگشت ...
که دست این شوریدگی را مولانای جان آمد و گرفت ؛
"این بار من یکبارگی در عاشقی پیچیده ام
این بار من یکبارگی از عافیت ببریده ام
دوران کنون دوران من ،
گردون کنون حیران من،
در لامکان سَیرانِ من "
که قُرُقِ من بود امروز ، قرق دیوانگی ام.
#بازار_تاریخی_اراک #بازار #اراک#اراکی_باس✍#رضوان_میرمحمدی 📸 #مجید_گازرانی@ArakiBass