#داستان_کوتاهعام ماشالا و فروش زمینش
( بالهجه شیرین اراکی و متمایل به
نظم آبادی )
#قسمت_اول يه روز داشتُم تو باغ اوياري ميكرُدم ، بيلُما هَشته بودم قَدِ درخته و تُوی جويه كِت و فِت مي كردم
يه نفر گفت مُندَه نَشي . يهو ورجِستُم بالا چُرتم پاره شد ! گفتم سِلامت باشي بَفرما. آمد تَكُم با مو دست داد گفت: چندي ماخاي هِي اَو بَگيري ، اِسبار كني ، مو بابُري ، سَم بزني ؟؟
آخرشَم يه مُش انگير گنديده و تِليدَه بَچيني كه هيچكه ازِت نخّره . گفتم پَ چِطو كُنم چاره ندارم . گفت مرد حسابي باغتا بافروش. خودُم ازِت مي خرم . نه كه باگويي بري خودم مي گوم نه دِلم بَرت مي سوزَه آخه تو پير شدي بَسّه ديه زَمَت ، دساتا بین از بس پینه بسه شده پُر چال پولوکی ،. باغِتا بافورش و پولِشا بَل بانك بَرو خونه بَري خودِت بيس و يِه انگشتِتا دراز كن سودِشا بَگي باخور ماخا چُكني . بري كي ماخاي .آخرش ماخا بَلي بَري .مَلُوم ني اين باغا و زمينا چِطو بَشه شايد دولت مِث زميناي باغ صفا بَگيرشون شايدم مثِ زميناي دَم راه آهن و شهرك بهشتي و شهر صنعتي بگيرن بدن مردم خونه دُرُس كُنَن . شايدم بگيرن باكُنن فضاي سبز . والا ماخا چُكني . هي گفت و گفت تا مو پيش خودم گفتم راس مي گه بيشتر زمينايا خو گرفتن اين يه كمي كه مُنده شايد بَگيرن . هي اين پا و اون پا كردم . يه خُرده كَلّما كِلاشيدُم . يه خُرده گردنِما كِلاشيدُم . گفتم والا نمي دُونم . آخه از بَس بيل زده بودم و اِسبار كرده بودم كف دَسام شده بود مثِ كَمردِرّه . قَدُم درد مي كرد . يه دردي از شَصِ پام مي گرفت تا تو قَدُم . زانوام ذُق مي زد . دوباره گفت عامو نمي دونم چي شيه . بياهمين الان بريم بُنگاه . يه روز مُنا بردن بُنگاه ديدم سه چار نفر دور ما گرفتن . يكي مي گه متري ده تومن او يكي مي گه نه بويا متري پونزده تومن . يكي مي گفت بري چي شي ما خا بَخرّي ما خا بَشه فضاي سبز . يكي مي گفت منابع طبيعي گرفته . يكي مي گفت اين زمينا اراضي ملي شده . يكي مي گفت مال بچّا ساعيه ماخان سند بَزَنَن . تازه منُم رفتم شاهدي دادم مال بچا ساعيه . يه شماره گرفت گفت اين كارشناس منابع طبيعيه . يه آقايي گفت راست مي گن بنگاها خودشون خبر دارن هرچي اونا بَگن دُرسَه . ترس وُرم داشت . پيش خودم گفتم تا منابع طبيعي باقيشا ازُم نگرفته بافُرشم . يواشكي با خودم گفتم عيب نداره مُو كه ديه نمي تُونم رو زمين كار كنم بندازُم بِشِشَون !!! گفتم باشه مي فروشم . چيني كه گفتم باشه ديدم مثِ كُلا تيغينه دورِما گرفتن ماخاستن كُتِما از گَُردََم بَكنَن . نزيك بود اِنگِلَم بَجِرّه . دُكمَم كَند اِفتاد . گفتم متري بيست هزارتومن . خلاصه متري بيست هزار تومن قولنومه نوشتن انگشت زدم وامضا كردم . بنگاهيه گفت زمين و باغت پنج هزار متره مي شه صد مليون هر كي تا بيست و چار ساعت پشيمُن بشه بايدبيست مليون بده . داشت خِتِلم مي آمد . پيش خودم مي گفتم پاشم جلدي بُرم تا پشيمون نَشدن ! هي وَرمي گشتُم دُما مي پايدُم بينُم نمي آن. گفتم اُوفَيش. نذر كردم يه اَوگَج باكُشُم باكنم اوگوشت بدُم مردم باخورن . آمّا زودي پشيمُون شدم . شُو كه رفتم خونه زَنه گفت اين چه كاريه كردي يه بامُوچّه هَشت تو كَلّم ولُنجاشا اوزون كرد. گورگه كُنُن گفت مگه تو بچه نداري ماخاس بَلي بري بچّا .آخرِش به زنه قول دادم كه يه سينه ريز طِلا بَرش بَخرُم تا به كسي نَاگويه. ُصبا صُب كه پولا گرفتم و هَشتُم بانك با زنه رفتيم بَرش سينه ريز طِلا خريدم . داشتم مي آمدم خونه رسيده بوديم راسِ اِسل باغ نو نزّيكِ چال خِرابا كه پسر عام ياقوبا ديدُم . آمد جلو گفت عام ماشاالله چِكا باغ و زميناتا فروختي . مُفت از چَنگِت دَر كردن . مگه نمي دوني اونجُو تو طرح هادي بوده . گفتم هادي ديه كيه ؟ خنديد گفت نه عامو . هادي كسي ني يعني اجازه ميدن بسازي . گفتم خو اجازه بدن مُو كه نمي تُنُم بَسازُم تازه خودم خونه دارم . دوباره بِشُم خنديد. گفت نه عامو زمين و باغِت متري صدو پنجا هزار تومن مي ارزيده . گفتم يعني همش چندي مي شه گفت مي شه هفصد و پنجاه مليون . زنه يهو نه هَشت و نه وَرداشت گفت خاك تو سرت كُنَن ديدي گفتم . يواشي به زنه گفتم اينا حسوديشن شده دُرُو مي گن . تا آمديم خونه شُو شد . صُب دَر آمدم بَرُم شهر ديدم بعضيا چَپ چَپ مي پان
😳ادامه دارد...
📸 #علی_فرجیان🌍 #نظم_آباد@ArakiBass