#شاعران_اراک پراید سخن گو
👇👇👇👇مشتری فَت و فراوان داشتم
قیمت معقول و ارزان داشتم
لقمه ای بودم برای مشتری
میزدند تُهمت بمن از هر دَری
روز و شب اندر پی تخریب من
با تمسخُر خنده بر ترکیب من
آن یکی میگفت که بُمب ساعتیست
قاتلین جاده ها این پا پتیست
در نمایشگاه نمیدیدند مرا
گُل اگر بودم نمی چیدند مرا
نزد اقوامم تحقیر میشدم
داشتم از زندگی سیر میشدم
آنقدر گفتند که حالم شد خراب
زین همه توهین بودم در عذاب
ناگهان دستی مرا بالا کشید
در دلم تابید نوری از امید
چتر خود را باز کرد روی سَرم
گفت تو را تا مرز پنجاه میبرم
با دو خیز بالا پَریدم آنچنان
پَر کشیدم سَر بسوی آسمان
بین چهل تا مرز پنجاه پَر زدم
یک رکوردی مرز نا باور زدم
مُشتری از بَس تقاضا کرده بود
جایگاهم را چه زیبا کرده بود
در نمایشگاه شدم صاحب نظر
خودرو ملی برای هر سفر
وحشت از بُمب خطر در کار نیست
اعتراض گُل دگر بَر خار نیست
چون طلا ساعت بساعت میپَرم
وه چه غوغائی شده دور و پَرم
بی مهابا هی به بالا میروم
تخته گاز تا مرز پنجاه میروم
انتقاداتم همه در پوش خورد
جایگاهم با بزرگان جوش خورد
هر چه ارزان است چرا اَخ میشود؟
نزد مردم مزه اش تلخ میشود
کو حریفی تا مرا خاکم کند
اعتراض بر نرخ بی باکم کند
رفته ام بالا نشینی میکنم
با بزرگان همنشینی میکنم
یاد آن روزهای ارزانی بخیر
یاد آن فَت و فراوانی بخیر
دلخوش پنجاه نباشید می پَرم
قیمت خود را به یکصد میبرم
محترم باشم به هر کوی و گُذر
تا بیایم نزد مردم در نظر
ساده زیستی حال و احوال من است
باک بنزین مصرف سال من است
✍ #محمد_نبی_انصاری @ArakiBass