هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_بیست_و_یکم@ArakiBasshttps://telegram.me/ArakiBass/58ادامه از قبل...
سارا: خوبه دیگه کشش ندید! حالا بالاخره اون کتاب نرگس چی شد؟
من: کتابش گُم شُد رف پی کارش
نیما: کتاب چی؟ کدوم کتاب؟ چی شده؟
قاسم: کتاب فارسی؟ یا ریاضی؟ مو شیش هف تا داروم نترس!!!
سارا: نه بابا کتاب داستان نرگس! خاله سوسکه
من که دیگه دیدم همه چیز برملا شده تکیه ام را دادم به صندلی
و به روبرو خیره شدم
و مثلا قهر کردم
@ArakiBassقاسم: کوجا بوده ای کتابه؟ ایی حوسینه مگه کتاب داستان بلده باخونه؟ خاله سوسکه کودومه؟ عخ عخ از ایی داستان ماستان دوخترونه عا میخونی بدبخ - بفرما نیما جُن دیدی مو بیخودی نزدوم پس کللللل اش! کرم رخته حالا خودچچا زده به عو را
نیما: قاسم ترمز مُرمُز نداری نه؟ یه دقه واعیس بینیم چی شده؟
سارا: نه بابا نرگس دیروز کتابشو جا گذاشته بهشت زهرا سر خاک بابابزرگ. حسین نگران بود
و میخواسته زودتر پیداش کنه
برق امید توی دلم روشن شد که کسی دقیق داستانو نمیدونه
نیما: خُب حالا پیداش کردی؟
من برگشتم
و با مظلومیت گفتم: نه! اونجو نابود
@ArakiBassقاسم: یه کلوم به خودوم میگفتی دو دقه برت پیداش میکردوم
نیما: خب الان که برگشتیم سه چهار نفری میریم پیداش میکنیم
من که خیلی به وجد اومده بودم ادای بزرگترا را در آوردم
و گفتم: چجوری پیداش کنیم؟ اونجو خو نابود! مگه یکی برش بخریم. چندی پول دارید؟
قاسم: به پول ما چکار داری تو؟ ناکنه دورو ميگی؟
نيما: امروز که جمعه است
و نميشه
قاسم: باع! جومه باشه. مثکه دو ھفته ديه عيده ھا! ھمه جا واعه
من: آره ھمی پاعينه بريم کتاب فروشيه، ديشو ازش پرسيدوم
سارا: ديشب کی ازش پرسيدی؟ خب داشت ھمين کتابو؟
من: نفميدوم داره يا نه! ديشو با نرگس
و مامانوم که از سرقبرا ميمديم ازش پرسيدوم
قاسم: اوکککه ای حسينه عجب مارموزيه
نيما: قاسم درست صحبت کن بابا
ھمون موقع چشمم به عمو مھرداد افتاد که از امامزاده زد بيرون
و داشت ميومد به سمت مينی بوس که من با عجله گفتم: ھيس بچچا! عامو مرداد دره ميا؛ نفمه يه دفه
@ArakiBassقاسم: نترسيد خودوم الان بحثا عوض ميکنوم
ھمزمان با صدای "نوچ" نيما که به قاسم گفت در سمت رانندۀ مينی بوس باز شد
و به محض اينکه روی صندلی نشست قاسم پرسيد: عامو مرداد بی سيم نداری؟
عمو مھرداد با بی تفاوتی جواب داد : نه ندارم! خب بايد زود برگرديم تا قبل از تموم شدن دفن
و کفن من حاج سيد را برگردونم
منتظر چيزی نشد
و ادامه داد: حاضريد؟ بريم؟
ما با ناله
و نصفه نيمه
و جدا جدا گفتيم: اوھوم بــــــريم
مينی بوس روشن شد
و عمو مھرداد توی کوچه
و کمک پياده رو سعی داشت مينی بوس را سروته کند
و بيوفته توی خيابون
و بريم بھشت زھرا دوباره که قاسم باز پرسيد: عامو مرداد بی سيم چطوری کار ميکنه؟
دوروييی عه؟
ادامه دارد..
قسمتهای قبلی را از اینجا دنبال کنید
👇👇👇👇https://telegram.me/ArakiBass/10046👆🏻👆🏻👆🏾👆🏻👆🏻@ArakiBass