هر شب یک
قسمت 😉#داستان_بلند#خاله_سوسوله (داستان اراکی)
(نوشتۀ همشهریمون؛
#رضا)
#قسمت_بیستم@ArakiBasshttps://telegram.me/ArakiBass/58ادامه از قبل...
جلوی پل زایشگاه بودیم و یه جورایی پشت چراغ قرمز - خیابون تقریبا خلوت بود و تعداد ماشین های توی خیابون خیلی کم بود
فضلۀ پرنده ای (چوغولی مثل کلاغ یا شاید کبوتری یا ...) روی شیشۀ جلو؛ توجه من و عمو مهرداد و قاسم را یک دففه به خودش جلب کرد و هر سه با هم زدیم زیر خنده
نیما و سارا از جاشون بلند شدن و به جلو سرک میکشیدن و دنبال این بودند که ما به چی میخندیم!!! که نیما طاقت نیاورد و پرسید: چی شده؟ به ما هم بگید بخندیم
قاسم: والا تو خو فقط ماخایی ما ناله زاری کنیم - اصن از خندۀ ما خوشت نمیا!! وگنه مو خودوم جُک برت میگوم تا صوب بخندی
عمو مهرداد بیشتر میخندید و معلوم بود یاد چیزی افتاده و خیلی میخندید
@ArakiBassقاسم هم که فکر میکرد الان فضا اماده است برای جک؛ بدون مقدمه شروع کرد به تعریف جک
جُک قاسم: یه دففه یه کررری (ناشنوا) میره دم دوکککُن (مغازه) یه کررره دیه و بش میگه: آقا ببخشید پوفک داری؟
او یارو مغازه داره میگه: نه آقا تی تاپ نداریم
ای یارو مشتریه میگه: بوع کی آدامس خاست؟
جُکش به حدی بینمک بود که همگی ترکیده بودند از خنده و کف مینی بوس ریسه میرفتند از خنده
من هم به خندۀ اینها خندم گرفته بود و میخندیدم
نیما و قاسم به حدی میخندیدند که چشماشون پر از اشک شده بود و دلشون را گرفته بودند و نفسشون بالا نمیومد
قاسم با صدای بلند خنده داد میزد: اییییی جان عاقاتون دیییه نخندید!!! ایییی مو دیییه درم میمممیروم
خنده شون بیشتر و بیشتر میشد
عمو مهرداد هم خنده اش بیشتر و بیشتر میشد و قهقه میزد
@ArakiBassقاسم: ای نیما جان عاقات!!! جان خالم!!! جان هر کی که دوسس داری نخند!!! میشاشوم به خودوم هاااااا!!!! عامو مِررررداد !!! ای عامو مِرررداد نگااا دار مو پیاده شُم
من کاملا از فکر کتاب و نرگس و خاله سوسکه اومده بودم بیرون و خیلی داشتم لذت میبردم
از طرفی هم دوست داشتم نرگس هم میبود و اینطور میخندید
چشمای همگی پر از اشک شده بود از بس خندیده بودیم
قاسم دیگه خیلی حال میکرد و فکر میکرد کلن یه آدم باحال روی زمین بیشتر نیس و اون خودشه
با فضای خنده و شوخی به جلوی امامزاده رسیدیم و عمو مهرداد مینی بوس را توی کوچۀ کنار امامزاده پارک کرد و سریع پیاده شد و تاکید کرد که تکون نخورید تا من بیام
به محض اینکه عمو مهرداد پیاده شد سارا گفت: حسین کتاب نرگس چی شد؟
@ArakiBassوقتی "کتاب نرگس" را شنیدم مثل اینکه صدای رعد و برق و به قول خودمون "آسمون غورررومه" شنیده بودم و از ترس و اظطراب نمیدونستم چکار کنم و هول هولکی جواب دادم: کودوم کتابش؟
سارا: همون که جا گذاشته بود
من: مو چمدونوم؟ مگه توی جیم (جیب) مو بوده؟
قاسم که درست بالا سر من ایستاده بود زد پس گردنم و گفت: جواب خوآرتا قشنگ بده! بی ادب نشو
من که همه جوره بهم شوک وارد شده بود یکدفه داد زدم سر قاسم و گفتم: کُررررره بُز عگه یه دفه دیه بزنی تو سر مو چینی با لقققه میاللوم تو دلت که حالت جا بیا
خیلی عصبانی بودم و هر سه تا شون متعجب بودن که چرا من اینقدر عصبانی هستم و از طرفی قاسم هم پشیمان بود که به من پس گردنی زده
@ArakiBassنیما: قاسم یه چیزی میگم ناراحت نشو! خععععلی بی شعوری! بره چی میزنی؟ زورت به بچه رسیده؟
قاسم: خوبه حالا! مو یواش زدوم! ایییی حوسین سرخور همش فیم (فیلم) بازی میکنه
در همین حالت خودش میزد پس گردن خودش و میگفت: بیا!!! آن! اصن درد نداره! ایی سرخور شولوغش میکنه
سارا: خوبه دیگه کشش ندید! حالا بالاخره اون کتاب نرگس چی شد؟
من: کتابش گُم شُد رف پی کارش
ادامه دارد...
قسمتهای قبلی را از اینجا دنبال کنید
👇https://telegram.me/ArakiBass/9410@ArakiBass