باران را که به تن می کنی
راه می رویم
روی سنگفرشی
که در ما جریان دارد
سالهاست
زندگی را
پشت در گذاشته ایم
تو هیچوقت
رفیق نیمه راه نبودی
هزار و هر چند شب دیگر بباری
دست بر نمی دارم
از چتری
که سرت را می ریزد
روی شانه ام
خیس بر می گردیم
از خیابانی که در ما
پارک شده بود
خانه پر از تو می شود
لطفن برای شام
سرخم کن
با کمی سس جاذبه
و مقداری ادویه های شیطنت
از لای تمام ققنوسی که آب پز می کنی
به هم بزن
گیلاس هایی که کمر
باریک می کنند
اینطوری آتش می گیریم
شومینه ای را که ممکن است
سرما خورده باشد
حالا دندان های تمشکی ات را
وحشی کن
شاید باران بخواهد
در ما اهلی بشود
#شعر_فراگفتاریک_ایران
#جمال_بیک