این روزا داره بدجور دردناک میگذره خیلی سخته دارم دیوونه میشم کارم شده صبح تا شب موزیک گوش بدم توی تنهایام حتی دیگه حوصله کار هم ندارم نه چیزی میخورم نه چیزی میخوام نه شوقی ذوقی دارم میمیرم کلا اصن نفصم بالا نمیاد من مغرور که هیچکس تو عمرش حتی تو بچگی اشکاش رو ندیده کارم شده گریه کردن صبح ظهر شب یجور برام میگذره کلا مغزم پر شده از افکار همش به فکر اینم چطوری خودمو خلاص کنم تیغ بزنم قرص بخورم خودمو از جایی پرت کنم اصن دارم هی بگا میرم تا الان فک میکردم درد ته نداره ولی تو ابن مدت تهشو دیدم خیلی سخته دارم کل این روزام رو تنهایی میگذرونم نمیدونم نه مورفینی هست نه چیزی هیچکس هم نمیخواد منو بفهمه فقط مجبورم جلو چهار نفر بخندم با ایموجی یا لبخند فیک که نفهمن حالمو با کل این افکار منفی که دارم ولی واسه بقیه کلی امید میدم و خوشحالشون میکنم ولی خودم هی دارم بیشتر بگا میرم با این تفاوت که هيچکس نیست منو از گا دراره اصن خودمو ادمای دورمو همه رو گم کردم هیچ چیزی ارامش بخش نیست هرکاری کردم امید بگیرم نمیشه هیچ جمله انگیزشی هم کیر این نا امیدیمو نگرفت نمیدونم کلا دارم دیوونه میشم انشاالله یکی دوماه دیگه همین موقع تو تیمارستان پیام میدم یا میرم زیرخاک چون واقعن دیگه نمیکشم زندگیم چه سخت چه اسون نمیگذره