Vesper:
🍂شاید دیگر امیدی نباشد که دل خوش باشم که بر می گردی مادرجان؛؛ اما می دانم هر کجا باشی سمت این پاییز تو را روز تولدت می کشاند به در این خانه سیدسجادجانم....
پانزدهم آذر که می شود از کفش به یادگار مانده ات صدای قدم هایت در گوشم میپیچد ....کنار همین پنجره که قرار است صبح م را روشن کند خودت سایه می افکنی و خورشیدم می شوی .
🍂🥀 مقابلم می ایستی
و لبخندت را نشانه می گیری سمتم ..
کنج همین اتاق می نشینی و نگاهم میکنی ...
به خیال واهی که همه میگویند نیستی ؛؛ اما در فنجان چای صبحگاهی مادرت می نشینی ...
🌾میخواهم قندپهلویش کنم اما نگاهت شهدی است که چای هیچ ؛ تمام روزم را شیرین میکند....
می آیی و حال و هوای خانه را بهم می زنی ... زیر و رو میکنی ... گرد و غبار دلم را می شویی...دستی رو سر و صورت گل های خانه می کشی ؛ یادشان می رود که پاییز است و به خیال بهار رفتنت دوباره گل می دهند ...
🍃عطرت که همه جا پیچید ...نبضت که دوباره در این خانه جان گرفت...دل گرمم می کنی برای سرمای هر زمستانی...
💦 دوباره کوله به دوش میگیری و می روی . من صبور تر از همیشه بدرقه ات می کنم و کنار نام شهیدت با افتخار ایستم مادرجانم....
🍃#مادرانه#سالروز_تولدپ.ن.۱
امروز نشستم پای حرف مادری که صبرش توان از من گرفته بود .... نشستم به پای بغض و اشک هایش....مثل همه ی آدم های این چند ماه باید تن صدایم همان بود... باید چیزی در گلویم نمی جنبید تا کلمات را بهم بریزد .. باید کج نمی رفت چشمم به قاب عکس روی دیوار ....
🍁باید حواسم نبود به تقویم که ورق می خورد «به روز تولدش».. بگذار راحت تر بگویم که مخاطبم تو باشی ....«به روز تولدت» ...من خوب تمرین کردم که یادم نباشد و برای چند ساعتی همیشه فراموشی بگیرم.... تا بتوانم روی قولم بمانم به وقت روایت از تو باشم همان صبور و محکم....اما این گل حواسش نبود وقت رفتن از خانه لبخند نزند و تولدت را به یادم نیاورد ....
تولدت مبارک برادرم سجادجانم
🌸پ.ن.۲
هنوزم اینجا بهترین و راحت ترین جا برای نوشتنمه... یه جایی که فقط تو میشناسی منو آقاسیدسجاد
🍃🍃#از_عشق_دل_نوشت #تولدت_مبارک#شهید_سیدسجادخلیلی@aghaseyedsajad