View in Telegram
پایان این شعر رضا براهنی مرا یاد تو انداخت. در آن صبحی که ابر و باد و مه و خورشید و فلک دست به دست هم دادند که از ناگفته‌ترین‌های قلبمان رونمایی کنیم. تو گفتی عشق برای من آبی است. از آن آبی‌ها که از بس شفافند نمی‌بینیش. گفتی من عشق را ندیدم بس که روشن بود بس که نزدیک بود بس که با من و در من بود. گفتی اعتراف می‌کنم که ساده از آبیش گذشتم؛ چون فکر می‌کردم باید سرخ باشد و آتشین. دیر فهمیدم که عشق همان آبی آسمانی آرامی‌ بود که مثل نسیم به صورتم دست کشید و عبور کرد. بی‌آنکه بشناسمش. بی‌آنکه نامش را بدانم. تو شاعر شدی چون شاعر یعنی تجربه دوزخ به اضافه کلمه. *برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست! کسی که دوزخ را تجربه نکرده باشد، مصداق «یقولون ما لایفعلون» خواهد بود دوزخ باید تو را بطلبد تو هم باید دوزخ را طلبیده باشی این، آن کشمکش اعماق است زجر روانم مرا شطح‌خوان کرد {دوزخ از هر نوع: دوزخ رانده شدن از بهشت، دوزخ جدا شدن از معشوق، دوزخ قهر ابدی پسر، دوزخ تفرعن حاکمان، دوزخ غارت زیبایی از معابر، دوزخ بی‌نوازشی زندگی، دوزخ بدگمانی، دوزخ سین‌جیم درونی در کابوس‌های بی‌انتها، وقتی که موش‌ها به بزرگی روباه‌ها هستند و گورستان‌های «رم» از «قم»، «بلخ» از «ری» و «تروی» و «بخارا» از «اصفهان» قابل تمیز نیستند، دوزخ حجره‌های نشانده شده در کنار لوله‌های نفت} زجر روانم مرا شطح‌خوان کرد برای شاعر شدن، تنها کلمه کافی نیست تجربه‌ی دوزخ به اضافه‌ی کلمه یعنی شاعر *از شعر بلند اسماعیل از رضا براهنی
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Love Center - Dating, Friends & Matches, NY, LA, Dubai, Global
Find friends or serious relationships easily