به نام پدر، پسر و...
در یک جمع زنانه وقتی داشتیم درباره همهچیز حرف میزدیم، پای مردها به میان آمد. یکی گفت: مردها که فقط از کار و دلار و وام و اخبار حرف میزنند. یکی دیگر که اتفاقا روشنفکر هم هست گفت: زندگی را بلد نیستند، خیلی جدیاش گرفتهاند. او که تازه ازدواج کرده بود از بیتفاوتی مردها مینالید و او که سالها از ازدواجش گذشته بود از بیتوجهیشان.
همان موقع که ما داشتیم انگ سردی و بیاحساسی و بیتفاوتی و ... به مردها میزدیم، میدانستیم که خیلیهاشان دارند در چند جبهه میجنگند؛ اما چرا نادیده میگرفتیم؟ چون ما فقط سکوت میبینیم و خستگی و دوری و فراموش میکنیم که "مرد برای هضم دلتنگیاش گریه نمیکنه قدم میزنه".
آنها نمیخواهند یا بلد نیستند یا میترسند از غمهایشان بگویند. مردها کمتر گله میکنند. از گذشته نمیگویند. رنجهاشان را پنهان میکنند و در تنهایی زخمهاشان را چسب میزنند و "اصلنم درد نداشت گویان" اخبار را دنبال میکنند و بغضشان را قورت میدهند.
ما بارها قصه غصه مادرانمان را شنیدهایم. قصههای زنانه دوستان و همسایهها و آشنایان را شنیدهایم که از ترسهایشان گفتهاند از نگرانیهایشان از آرزوهایشان. از فراز و فرودها و نیازهایشان. اما چندبار پدرانمان ازین چیزها نالیدهاند؟ چند بار غصههای چسبناکشان را نشانمان دادهاند؟ چند بار جرات کردهاند و از ترسهاشان گفتهاند؟ چند بار کمک خواستهاند؟
نوربرت الیاس در کتاب تنهایی دمِ مرگ نوشته: " در قرن هفدهم مردها میتوانند در انظار عمومی گریه کنند." گویا گریه مردها حال دنیا را عوض میکند؛ همانطور که خنده زنها. شاید باید به قرن هفدهم برگردیم. به قرن امنی که مردها راحت اشک میریزند و به پسر کوچولوی پنهانشده پشت روزنامه و کار و پول اجازه حرف زدن میدهند. بیآنکه خود را در خطر از دست دادن هویتشان احساس کنند.
#روزمرد
@Afsharel