🍃🍂#الگوی_دیکتاتوریکودک از اضطرابی اساسی رنج میبرد، یک حالت بیقراری بسیار شدید. این کودک والدینی دارد که تعارضهای روانیشان به آنها اجازه نمیدهد تا پذیرشی اساسی را که برای رشد خودمختاری کودک ضروریست، به کودک ارائه کنند. در سالهای ابتدایی زندگی، وقتی کودک والدینش را به چشم قادر و عالم مطلق مینگرد، در برابر عدم پذیرش والدینش به این نتیجه میرسد که چیزی شدیدا غلط در مورد او وجود دارد. کودک برای برطرف کردن این تکذیب و عدمپذیرش و رسیدن به پذیرش، توافق و عشقی که برای نجاتیافتن به آن نیاز دارد، متوجه میشود که باید فرد دیگری شود. او انرژیاش را از درک خود واقعیاش، از استعدادهای شخصیاش منحرف میکند و تصویری آرمانی از خود میسازد -او باید آنطور شود تا نجات یابد و از اضطراب اساسی دور شود. تصویر آرمانی ممکن است اشکال مختلفی به خود بگیرد، ولی همهی این اشکال برای کنار آمدن با حس بد بودن، نامناسب بودن و دوست داشتنی نبودن است.
پیشرفت در سالهای اولیهی تصویر آرمانی و منحرفکردن انرژی از تحقق استعدادهای واقعی، انشعابات گستردهای در رشد شخصیت دارد. شخص انزوای شدیدی را تجربه میکند، چون شکافی میان او و دیگری ایجاد میشود. خواستههایی که از خودش دارد بیشتر و بیشتر میشود، روندی که
#کارن_هورنای اسم آن را «استبداد بایدها» میگذارد. او نظام مباهات کمال یافتهای را گسترش میدهد که به او میگوید که میتواند کدام یک از احساسات و گرایشهایش را بپذیرد و کدامیک را باید نابود کند. خلاصه اینکه او باید خودش را مطابق الگویی از پیش طراحیشده بسازد، نه اینکه به خودش اجازهی شکوفایی دهد و از تجربهی کشف آرامآرام اجزای غنی و جدید وجودش لذت ببرد.
وقتی تصویر آرمانی سخت و دستنیافتنی میشود، نتایجی تراژیک حاصل میشود: شخص نمیتواند در زندگی واقعی به هدف فراانسانی تصویر آرمانیاش دست یابد، واقعیت در نهایت از راه میرسد و او متوجه تفاوت میان آنچه میخواهد باشد و آنچه در واقع هست، میشود. در چنین نقطهای، شخص از خودش منزجر میشود. این تنفر از خود به واسطهی مکانیزمهای بیشمار خودویرانگری تجلی مییابد، از اشکال لطیف شکنجهی خود (مثل وقتی که فرد جلوی آینه ایستاده است، صدای ضعیفی در گوشش میگوید: «خدای من! تو چقدر زشتی!») گرفته تا نابود کردن خود به طور کلی.
#اروین_یالوم، برگرفته از کتاب
یالومخوانان
🍂🌹 @Afkarezendeh