دوستان عزیز توجه توجه😊
یه پاراگراف داستان میذارم. شخصیتارو توش توصیف میکنم. بعد هرکدومتون به سلیقه خودتون اون سکانس و شخصیتارو بکشید. هرجوری که عشقتون میکشه.
برای این که هیجانش بیشتر بشه جایزه نقدی گذاشتم دویست هزار تومن✨️ برای اینکه دارید زحمت میکشید.(البته کاراتون بیشتر از اینا می ارزه خوشگلام) کاراتونو میذارم کانال و برنده رو هم با مشورت چندتا آرتیست خفن انتخاب میکنم.
(ممنون میشم تا میتونید شیر کنید تا بدست همه برسه) وقتش تمدید شده تا پایان مرداد🌸
لطفا کاراتون رو تو قسمت چت فوروارد کنید ممنونم💖
متن:
سر پرستار پاتریشیا همراه با موبد جوزف در حال قدم زدن در باغ بودند. پاتریشیا لباسی سفید به تن داشت. پوستش رنگ پریده به نظر می رسید. با صورتی کک مکی و لبانی قلوه ای و سرخ. موبد جوزف پوستی گندم گون و چشمانی سیاه و نافذ داشت. آنقدر نافذ که وقتی به کسی نگاه می کرد انگار از اسرار درون آن فرد سردر می آورد. نور خورشید درخشان تر از همیشه بود.
موبد جوزف_به برکت وجود عطاوهای آسمان از شوق وجود روحانی پر شده سر پرستار پاتریشیا
سر پرستار پاتریشیا_ درسته. بزودی ایشون دوباره بین مردم میرن و مردم میتونن از وجود زیباشون استفاده کنن تا روحشون به آرامش برسه.
موبد جوزف_خیلی مواظب باشید. ممکنه دوباره وحشی ها بهشون حمله کنن.
سر پرستار پاتریشیا_خیالتون راحت باشه. خواهران قوی ترین حصاری که ممکن بود رو درست کردن. به قدرتمندی حصار عطاوهای. حتی وحشی ها نمیتونن به ایشون نزدیک بشن.
موبد جوزف_از شما و خواهران بسیار سپاس گزارم.امیدوارم وجود روحانی به شما برکتی عطا کند.
بعد گفتگوی کوتاهشان به دری رسیدند. سر پرستار به احترام دست راستش را روی سینه قرار داد و سرش را کمی خم کرد همان تعظیم و احترامی که در خانه ی روحانی جزو اصول حساب می شد. سپس از حضور موبد مرخص شد. موبد جوزف در زد و وارد اتاق شد.
#مسابقه