#به_نام_خدا شهدا زنده اند و مستجاب دعوه
داستان برآورده شدن حاجت خانومی
که از
#شهیدبزرگوارابوالفضل_راه_چمنی حاجت خودشو گرفت .........
👇👇👇👇👇حتما تا اخر ماجرا دنبال کنید
من هیچ گونه آشنایی با این
#شهیدبزرگوار نداشتم. اما درباره ی
#شهدای_مدافع حرم زیاد شنیده بودم.
ما در یک خانواده ی معمولی مذهب بزرگ شده بودیم اما همیشه
#شهدا را دوست داشتیم.
در زندگی مشترکم مشکلات و گرفتاری ها از همه طرف به من رو آورده بودند و من در تهران تنها و غریب بودم.
وقتی برای دیدن پدر و مادرم به شهرستان رفتم، یک روز برادر کوچکم
که 22 سال دارد، حرف از احتمال رفتن به
#سوریه زد.
همه در خانه سکوت کردند و شوکه شدند.
اما من گفتم کاش من هم مرد بودم و می توانستم بجنگم، آن وقت حتما می رفتم سوریه.
داداشم پرسید چرا؟
آنجا
که کشور ما نیست.
بلافاصله گفتم چون
#حضرت_زینب سلام الله علیها در دوران حیات اسیر شده اند و حالا بعد قرن ها حرم مطهرشان هم اسیر باشد؟
پس ما
#شیعه_ها بی عرضه هستیم، وای بر شیعیان اگر حرم ایشان هم در اسارت باشد. چطور فردای قیامت توی صورت
#امام_حسین علیه السلام نگاه خواهند کرد.
این جمله انقلابی در احوال برادر کوچکم ایجاد کرد.
چند وقت بعد متوجه شدم
که بدون اطلاع پدر و مادرم در حال آموزش دیدن برای رفتن به سوریه است.
آنهم کسی
که اصلا سربازی نرفته و
#از_نظام خوشش نمی آمده.
بهرحال همه ی علاقه به شهدای مدافع حرم از همین جا شروع شد.
اوضاع و شرایط زندگی من روز به روز بدتر می شد و من هم یک تنه باید جلوی همه ی مشکلات می ایستادم و مواظب می بودم
که دیگران متوجه مشکلاتم نشوند تا قضاوتم نکنند و سرزنش.
چون متاسفانه قبلا
که دو تا مشکلم را گفته بودم نه تنها کمکی نکردند بلکه کلی قضاوت و سرزنش شنیدم و بیشتر داغون شدم.
خلاصه روزها مدام از
#خدا و
#شهدا کمک می خواستم، بخصوص به
#شهید #ابراهیم_هادی توسل کردم.
تا اینکه در اوج گرفتاریهایم
#شبی_خواب دیدم
که آشفته ام و دارم با غصه ی زیاد از مشکلاتم برای شخصی تعریف می کنم و او با دقت گوش می دهد. خیلی به حرفهایم توجه می کرد و ناراحت شد، چهره اش غصه دار شد.
#بهش_گفتم شوهرم
که بیماره و کاری نمی تونه بکنه ، صد و پنجاه میلیون هم قرض بالا آورده و کاری کرده
که چک های منو اجرا گذاشتن،
#من_یه_زن تنها با
#دو_تا_بچه ی کوچیک چطور خودمو، بچه هامو و شوهرمو نجات بدم، چطور قرض ها و دین ها رو بدم.
چطور از بی آبرویی و قضاوت مردم در امان بمونم؟
#چهره_ی_آرامی داشت
که آرامش به من می داد.
#حرفام_که_تموم شد،
بهم گفت
#قرآن_رو_حفظ کن.
گفتم شما کی هستید؟
#گفت_من_شهیدابوالفضل_راه_چمنی هستم.
ادامه دارد .....
#کانال_تلگرام_شهید_راه_چمنی🌹🌹@abolfazlrahchamani