برای عکس سینهخیز در گلولایِ « حسن جنگجو » به تاریخ ۳۱ شهریور ۵۹. . حسن جان! به هر مدرسهای که رفتم، نگارهی چهرهی کودکانهات، پیش از من روی دیوار مدرسه بود. من بازی میکردم و تو آنجا روی دیوار تا سینه در گِلولای بودی. پشت کتابدرسیام، پشت دفتر مشقم، روی دیوارهای شهر، همه جا سینهخیز، با صورت گِلی، به سمت آیندهای که نبود، سینهخیز و گلآلود میرفتی. هر وقت دفتر مشقم را میبستم، تو پشت جلد منتظرم بودی، انگار این سرنوشت ِسینهخیز، این چشمان نگران، پشت همهی مشقها، همهی کتابها، چیزهایی دیده بود. همان آیندهای را دیدهبود که تا چشم کار میکرد، گلآلود بود. حسن جان! همه میدانند؛ چشمان سرباز، چیزهایی را در گِل میبیند که تاریخ در آینه نمیبیند. سرباز میبیند که این سینهخیز رفتن تمام نمیشود. میبیند که هیچ جنگی در تاریخی که تمام شد، تمام نمیشود. میبیند که هیچ تکه استخوانی برای مادر، پسر نمیشود. میشنود حزن مادر را که میخواند«پسر! بیهمگان بهسر شود، بیتو به سر نمیشود.» حسن جان، اربابان جنگ،عاشق نماداند. تو اما سینهخیز از هر چه نماد است، بیرون زدی. وقتی در هیات تکه استخوانی بعد از ۳۴ سال به خانه برگشتی. مادرت تمام این سالها، رنج را سینهخیز بود. مادرت هم در نماد نماند. برای همین تا به خانه رسیدی، در آغوشت گرفت و جان داد. هیچ مادری بعد از استخوانِ پسرش، حوصلهی نماد ندارد. . حسن جان! امروز ۳۱ شهریور است. جنگ آغاز شد. چگونه بگویمت، هر زنی، حتا اگر مادری نکرده، از وقتی این تصویر را دیده، منتظر پسری است که سینهخیز به خانه برمیگردد... .«زهرا عبدی» . آدرس کانال https://t.center/Abdinovelist . #سی_و_یک_شهریور_پنجاه_و_نه#جنگ_ایران_عراق #حسن_جنگجو#مادر_حسن_جنگجو#جنگ#فقدان#سوگ#نه_به_جنگ#جنگ_هرگز_تمام_نمیشود#زهراعبدی
برای عکس سینهخیز در گلولایِ « حسن جنگجو » به تاریخ ۳۱ شهریور ۵۹. . حسن جان! به هر مدرسهای که رفتم، نگارهی چهرهی کودکانهات، پیش از من روی دیوار مدرسه بود. من بازی میکردم و تو آنجا روی دیوار تا سینه در گِلولای بودی. پشت کتابدرسیام، پشت دفتر مشقم، روی دیوارهای شهر، همه جا سینهخیز، با صورت گِلی، به سمت آیندهای که نبود، سینهخیز و گلآلود میرفتی. هر وقت دفتر مشقم را میبستم، تو پشت جلد منتظرم بودی، انگار این سرنوشت ِسینهخیز، این چشمان نگران، پشت همهی مشقها، همهی کتابها، چیزهایی دیده بود. همان آیندهای را دیدهبود که تا چشم کار میکرد، گلآلود بود. حسن جان! همه میدانند؛ چشمان سرباز، چیزهایی را در گِل میبیند که تاریخ در آینه نمیبیند. سرباز میبیند که این سینهخیز رفتن تمام نمیشود. میبیند که هیچ جنگی در تاریخی که تمام شد، تمام نمیشود. میبیند که هیچ تکه استخوانی برای مادر، پسر نمیشود. میشنود حزن مادر را که میخواند«پسر! بیهمگان بهسر شود، بیتو به سر نمیشود.» حسن جان، اربابان جنگ،عاشق نماداند. تو اما سینهخیز از هر چه نماد است، بیرون زدی. وقتی در هیات تکه استخوانی بعد از ۳۴ سال به خانه برگشتی. مادرت تمام این سالها، رنج را سینهخیز بود. مادرت هم در نماد نماند. برای همین تا به خانه رسیدی، در آغوشت گرفت و جان داد. هیچ مادری بعد از استخوانِ پسرش، حوصلهی نماد ندارد. . حسن جان! امروز ۳۱ شهریور است. جنگ آغاز شد. چگونه بگویمت، هر زنی، حتا اگر مادری نکرده، از وقتی این تصویر را دیده، منتظر پسری است که سینهخیز به خانه برمیگردد... .«زهرا عبدی» . آدرس کانال https://t.center/Abdinovelist . #سی_و_یک_شهریور_پنجاه_و_نه#جنگ_ایران_عراق #حسن_جنگجو#مادر_حسن_جنگجو#جنگ#فقدان#سوگ#نه_به_جنگ#جنگ_هرگز_تمام_نمیشود#زهراعبدی