✳ بازجویی انورسادات از آیت
الله خامنهای!
نگهبان درسلول را بازکرد. برگه دستش را بالا گرفت و پرسید: علی کیه؟
نام خانوادگی را نمیگفتند. رسم زندانیان بر این بود. اصول حفاظتی را رعایت میکردند. امکان داشت سراغ سلول دیگری برود وبا خواندن نام خانوادگی، هویت زندانی برای بقیه فاش شود.
گفت: منم. پرسید: کدام علی؟
گفت: خامنهای. گفت: صورتت را بپوشان و با من بیا. و نیز رسم بود هر زندانی که با خود میبردند، باید پیراهن را روی چهرهاش میکشید. خیلی زود از مسیری که میرفتند فهمید مقصد اتاق بازجویی است.
مرا به داخل اتاق برد و روی صندلی نشاند و گفت: سرت را بردار! یعنی پیراهن را بردار. دیدم بازجوی پرونده من است. نام او را «انورسادات» گذاشته بودیم. شباهتهایی به هم داشتند. رو به رویم ایستاد و شروع کرد به سؤال؛ سؤالهای معمولی و من هم جواب میدادم. درهمین بین در اتاق باز شد، مردی سرش را داد تو و از «انورسادات» پرسید: چای داری دکتر؟
دکتر و مهندس، عنوان بازجوها بود که با آنها همدیگر را صدا میکردند؛ و این از عقده حقارت و پسماندگی آنها ناشی می شد. با سؤال «چای دارید؟» میخواست تظاهر کند که ورودش طبیعی است. اما اینطور نبود. داخل شد درحالی که وانمود میکرد از دیدن من تعجب کرده، پرسید: این چیه؟
«این چیه» سؤال معروف زندان بود. هرگز ندیدم بازجویی بپرسد: این کیه؟ انورسادات گفت: خامنهای ازمشهد. او گفت: عجب! این همان کسی است که میخواهد خمینی مشهد باشد؟! مرد خطرناکی است! سپس سرش راتکان داد و گفت: خامنهای! از اینجا خلاصی نداری.
بعد پرسید: تقیه و توریه چیه؟ و رو به بازجو ادامه داد: اینها تظاهر به کاری میکنند که کار واقعیشان نیست و اسمش را تقیه میگذارند.
مطالب غیر واقعی میگویند و نام آن را توریه میگذارند.
حق داشت. ما از دستگاه حاکم تقیه میکردیم و از این موضوع خیلی ناراحت بود.
تقیه خندقی بود کشیده شده میان ما و دستگاه حاکم.
حکومت ار مقابله با آن عاجز بود.
من ساکت بودم.
اما وقتی اصرار او را به شنیدن تعریفی ازاین اصطلاح دیدم پاسخ ساده و مناسب شرایط دادم.
گفت: نه، اینطور نیست.
و شروع کرد به تهدید.
از همان زمان که وارد اتاق شده بود ترسیده بودم.
احساس میکردم میخواهد اذیتم کند.
تهدیدش ترسم را زیاد کرد.
سرم را بلند کردم ودر چهرهاش خیره شدم.
دیدم چهره سگی که به خوابم آمده بود، رو به رویم ایستاده است. بسرعت تصاویر خوابی که دیده بودم در ذهنم نقش بست.
حمله سگ...پارس شدید...ایستادنش...اذیت نکردنش.
آرامش عجیبی بر من حاکم شد و بکلی آسوده شدم.
یقین کردم این مرد نمیتواند مرا اذیت کند؛
و چنین هم شد.
بازجویی ساعتها به درازا کشید.
تعداد آنها به هفت نفر رسید. از همهطرف دورهام کردند، ولی آسیبی به من نزدند.
این بازجویی درجلسه های بعدی ادامه یافت؛
با ضرب وشتم و کتک و انواع شکنجه.
#هدایتالله_بهبودی#شرح_اسمزندگینامه آیت
الله #سیدعلی_حسینی_خامنهایمؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی
صفحه ۵۴۳.
@Ab_o_Atash