✳️ جذابترین مناظره در تاریخ ادبیات فارسی
نخستین بار گفتش: از کجایی؟
بگفت: از دارِ مُلکِ آشنایی
بگفت: آنجا به صنعت در چه کوشند؟
بگفت: اَندُه خرند و جان فروشند
بگفتا: جانفروشی در ادب نیست
بگفت: از عشقبازان این عجب نیست
بگفت: از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت: از دل تو میگویی؛ من از جان
بگفتا: عشق شیرین بر تو چون است؟
بگفت: از جان شیرینم فزون است
بگفتا: هر شبَش بینی چو مهتاب؟
بگفت: آری، چو خواب آید؛ کجا خواب؟
بگفتا: دل ز مِهرش کی کنی پاک؟
بگفت: آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا: گر خرامی در سَرایش؟
بگفت: اندازم این سر زیرِ پایش
بگفتا: گر کُند چشم تو را ریش؟
بگفت: این چشم دیگر آرمش پیش
بگفتا: گر کسیاش آرد فراچنگ؟
بگفت: آهن خورد، ور خود بوَد سنگ
بگفتا: چون نجویی سوی او راه؟
بگفت: از دور شاید دید در ماه
بگفتا: دوری از مَه نیست در خَور
بگفت: آشفته، از مَه دور، بهتر
بگفتا: گر بخواهد هر چه داری؟
بگفت: این از خدا خواهم به زاری
بگفتا: گر به سر یابیش خشنود؟
بگفت: از گردن این وام افکنم زود
بگفتا: دوستیش از طبع بگذار!
بگفت: از دوستان ناید چنین کار
بگفت: آسوده شو! کاین کار، خام است
بگفت: آسودگی بر من حرام است
بگفتا : رو! صبوری کن در این درد
بگفت: از
#جان، صبوری چون توان کرد؟
بگفت: از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت: این دل تواند کرد؛ دل نیست
بگفت: از عشق، کارَت سخت زار است
بگفت: از عاشقی خوشتر چه کار است؟
بگفتا: در غمش میترسی از کس؟
بگفت: از محنت هجران او، بس
بگفتا : چونی از عشق جمالش؟
بگفت: آن، کس نداند جز خیالش
بگفت: از دل جدا کن عشقِ شیرین
بگفتا : چون زیَم بی جانِ شیرین؟
بگفت: او، آنِ من شد؛ زو مکن یاد
بگفت: این کی کند بیچاره فرهاد؟
بگفت: ار من کنم در وی نگاهی؟
بگفت: آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت: "از خاکی و آبی
ندیدم کس به این حاضر جوابی!"
#محمد_بن_یوسف_نظامی_گنجوی #خسرو_و_شیرین#عبدالمحمد_آیتی(چاپ هشتم، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، زمستان ۱۳۸۳)
صفحات ۱۷۱ تا ۱۷۳.
#مناظره_خسرو_و_فرهاد @Ab_o_Atash