✳️ ...تا نگویی که اسیرانِ کمند تو کماند
دلبرا! پیش وجودت همه خوبان عدمند
سروران بر در سودای تو خاک قدمند
شهری اندر هَوَست سوخته در آتش عشق
خلقی اندر طلبت غرقهٔ دریای غمند
خون صاحبنظران ریختی ای کعبهٔ حُسن
قتل اینان که روا داشت؟ که صید حرمند
صنم اندر بلد کفر پَرَستند و صلیب
زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند
گاهگاهی بگذر در صف دلسوختگان
تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند
هر خم از جعد پریشان تو زندان دلی است
تا نگویی که اسیران کمند تو کمند!
حرفهای خط موزون تو پیرامُنِ روی
گویی از مُشک سیه بر گل سوری رقمند
در چمن سرو ستاده است و صنوبر خاموش
که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند
زین امیرانِ ملاحت که تو بینی بر کس
به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند
بندگان را نه گزیر است ز حکمت نه گریز
چه کنند؟ ار بکُشی ور بنوازی خدمند
جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست
گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند
غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس
نشناسی که جگرسوختگان در المند
تو سبکبارِ قویحال کجا دریابی؟
که ضعیفان غمت بارکشان ستمند
سعدیا! عاشق صادق ز بلا نگریزد
سستعهدانِ ارادت ز ملامت برمند
#سعدی_شیرازی@Ab_o_Atash