✳ ارحام صدر و اصفهانیها
وحدت میگفت: «
ارحام از هر کسی تیکهای میگیرد، از کور تیکه میگیرد، از چپقی تیکه میگیرد، که ژستهایشان چطور است.» وقتی هم که با عیوقی و قدیری میایستادیم، میگفتند: «صدایش نکنید. تو حال خودش است. دارد از صحنه تیکه میگیرد.» مثلاً دو نفر که دعوایشان میشد و میگفتند: «آقا! پیراهن گران است یکی شانزده تومان. بایست آن ور جوی، فحش بده، فحش بستان. ما کتککاری نمیکنیم.» من همین را میگذاشتم در صحنهای کمدی. یا مثلاً در بیان خِسّت، شنیده بودم که: «تخممرغ را که میشکنی، بگذار همه سفیدهاش بیاید.» یا مثالی هست بین مردم که میگویند راه نمیرود مبادا گرسنهاش شود. توی یک خانهای بودم، شنیدم پدری به پسرش میگفت: «بابا! یک کم پابرهنه راه برو تا کف پاهایت حال بیاید من چقدر کفش بخرم هی این ور و آن ور بروی؟» اینها را من در اصفهان میدیدم و میگرفتم؛ موقع بازی کردن هم یکمرتبه یکی از این موارد به ذهنم میآمد؛ این قدرت تعویضِ دیالوگِ فیالبداهه را خدا به من داده بود.
اما از طرفی طنزی که مردم اصفهان با آن ارتباط برقرار میکردند، طنز قویتری میطلبید. به دلیل اینکه آدمهای کوچه و بازارش با هر چیزی نمیخندیدند. با یوزباشی و هاشولی و اخلاقی و صمصام طرف بودند. همین صمصمام، که بهش میگفتند دیوانه، عاقل دیوانهنما بود.
یکروز من خودم در مدرسه چهارباغ بودم، مجلس ترحیمی بود، نشسته بودیم. صمصام اسبش را به درخت بست و آمد تو. کسی که بالای منبر بود، تا او را دید، فوری تعطیل کرد. فهمید الآن است که دیوانهبازی در بیاورد. از منبر آمد پایین. صمصام رفت بالا. گفت: «خدایا! ده سال از عمر آقای استاندار، پانزده سال از عمر آقای فرماندار، هشت سال از عمر آقای شهردار، شش سال از عمر آقای بخشدار بردار و همهاش را بگذار روی عمر فلانی» و از منبر آمد پایین. اینها را میدیدم که مجبور بودم از خود اجتماع بگیرم و به خورد خود اجتماع بدهم. مردم اصفهان به کمدیی که در تئاتر لالهزار بود، مثلاً متفکری چاق شکمش را تکان میداد و اطوار خاصی در میآورد، نمیخندیدند. مردم اصفهان بیشتر شیفته طنز کلامیاند.
#رضا_ارحام_صدر#شکرپاره_اصفهان#همشهری_داستانشماره ۷۲، آذرماه ۱۳۹۵
صفحات ۴۳ و ۴۴.
به نقل از کتاب:
#زندگی_در_تماشاخانه_اصفهان#زاون_قوکاسیان@Ab_o_Atash