✅ آیت الله صدوقی عالم بسیار شجاعی بود و سر نترسی داشت. خطاب به رئیس شهربانی استان گفت: 《تو باید قبل از همه من را بکشی، بعد این مردم را.》 این را گفت و جلوی جمعیت حرکت کرد.
ما هم پشت سر ایشان، در حالی که علیه شاه شعار می دادیم، تا حوال چهارراه امیر چقماق به صورت آرام تظاهرات کردیم. اما سر چهارراه ماموران شهربانی رژیم راه مردم را سد کردند و مانع ادامه حرکت آنها شدند. همین امر باعث شد تظاهر کننده ها شعارهای تند تری بدهند و بعد به بانک ها و برخی اماکن دولتی شهر حمله کنند. از همین نقطه بود که تیر اندازی نیرو های امنیتی و شهربانی یزد به طرف مردم شروع شد؛ طوری که یکی یکی تظاهر کننده ها، از پیر و جوان و زن و مرد، به خاک می افتادند و دیگران آنها را از صحنه درگیری دور می کردند.
آن روزها پدرم یک وانت پژوی ۴۰۴ هم خریده بود که خیلی به کارمان آمد. با کمک جوان تر ها مجروحان را پشت وانت می انداختیم و من می پریدم پشت رل و تخت گاز آنها را می بردم به مراکز درمانی شهر. حتی بعضی از بچه هایی را که مامورها آنها را تعقیب می کردند تا دستگیرشان کنند از معرکه فراری می دادیم.
حوالی غروب آفتاب درگیری تمام شد. من هم با لباس های خون آلود و وانتی که پشت آن پر از خون بود به منزل برگشتم. وقتی داخل خانه شدم، نگاه رضایت آمیز پدر نشان داد که از کار من راضی است.
.
#کالک_های_خاکی#خاطرات_شفاهی_محمد_علی_جعفری#گلعلی_بابایی#کتاب_یکماز تابستان ۱۳۳۵ تا تابستان ۱۳۶۱
#سوره_مهر ص ۴۵.
@Ab_o_Atash