✅ دو رکعت عشق
چون [
حسین بن منصور حلاج را] به زیر طاقش بردند، به باب الطّاق، پای بر نردبان نهاد.
گفتند: "حال چیست؟"
گفت: "معراجِ مردان، سرِ دار است"...
پس دستش جدا کردند، خندهای بزد.
گفتند: خنده چیست؟
گفت: "دست از آدمی بسته، جدا کردن آسان است. مرد آن است که دست صفات - که کلاه همت از تارک عرش در میکشد - قطع کند".
پس پایهایش ببریدند.
تبسمی کرد و گفت: "بدین پای، سفر خاک میکردم؛ قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم کند؛ اگر توانید، آن قدم ببُرید".
پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید و روی و ساعد را خون آلود کرد.
گفتند: "چرا کردی؟"
گفت: "خون بسیار از من رفت. دانم که رویم زرد شده باشد. شما پندارید که زردی من از ترس است. خون در روی مالیدم تا در چشم شما، سُرخروی باشم که گلگونه مردان، خون ایشان است".
گفتند: "اگر روی را به خون سرخ کردی، ساعد را باری چرا آلودی؟"
گفت: "وضو می سازم".
گفتند: "چه وضو؟"
گفت: "رکعتان ِ فی العشق، لا یصحُّ وضوئهُما الّا بالدّم (در عشق دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الّا به خون)".
از : تذکرة الاولیاء، فریدالدین عطار نیشابوری، به تصحیح دکتر محمد استعلامی، (چاپ سیزدهم، تهران:انتشارات زوّار، ۱۳۸۲)، صفحات ۵۹۲ و ۵۹۳.
#تذکرة_الاولیاء#فریدالدین_عطارنیشابوری#حسین_بن_منصور_حلاج@Ab_o_Atash