✳ در خط مقدم، یک نفر
از همگروهانیها که تقریباً بالای پنجاه سال داشت، یک کتری همراهش آورده بود و روزی چند بار آتش روشن کرده و چایی درست میکرد. هرچه به ایشان میگفتیم برادرجان! شما که آتش روشن میکنی، دود آن را عراقیها میبینند و اطراف آن را هدف قرار میدهند، قبول نمیکرد.
از بالای خاکریز که خط دفاعی ما بود، راهآهن اهواز -
خرمشهر عبور میکرد.
از الوارهای چوبی برای بستن ریلها استفاده کرده بودند، وقتی ترکش خمپاره و یا توپ به الوارها میخورد، آنها را تکهتکه میکرد و آن بنده خدا
از آنها به عنوان هیزم استفاده میکرد.
هرچند ساعت یکبار روی خاکریز میرفت، تکه چوبها را جمع میکرد و میآورد. وقتی بالای خاکریز میرفت، دشمن او را میدید و با خمپاره و تیر مستقیم تانک آنجا را نشان میگرفت.
تا عراقیها به خود بجنبند و سلاحهایشان را تنظیم کنند، او هیزمها را جمع کرده و پایین میآمد. عراقیها هم همان نقطه را گلوله باران میکردند. ما هر چه تذکر میدادیم و میگفتیم آقای محترم! شما روی خاکریز میروی، برای دشمن هدف میشوی و دشمن همان نقطه را میکوبد و دیگر برادرها آسیب میبینند، قبول نمیکرد و
از لجبازی کردن لذت میبرد و هیزم جمع کردن خودش را یک نوع شجاعت میدانست.
بالاخره آن قدر برای جمع کردن هیزم بالای خاکریز رفت
تا عراقیها گرای آنجا را ثابت کردند و این دفعه وقتی بالای خاکریز رفت، با خمپاره آنجا را هدف قرار دادند و یک پای آقای لجباز قطع شد. ما هم خوشحال شدیم، گفتیم هرچه با منطق به این آقا گفتیم آن بالا نرو، قبول نکرد و بالاخره کار دست خودش داد...
#اسماعیل_اسماعیلی_مشنقی#از_خامنه_تا_خرمشهر#سوره_مهرصص ۲۳۲ و ۲۳۳.
@Ab_o_Atash