✳️ داشتیم صحبت میکردیم که صدایی شنیدم. احمد کریمی بغل دستم نشسته بود. فهمیدم دارد قمقمهاش را خالی میکند. یکی
از بچهها گفت: "بابا چرا خالی کردی؟ میدادی به ما حداقل باهاش یه غسل میکردیم!" گفت: "
از ظهر که قمقمهام را آب کردم، وجودم ریخته به هم. یاد
#روضهٔ آب افتادم.
از اون موقع دارم با آب معامله میکنم. هی اون یه چیزی میگه، هی من یه چیزی جوابش رو میدم. حالا که احمد این حرفها رو زد، دیگه سه طلاقهاش کردم رفت."
گفتم: "آدم
از دست شما دو
تا عاصی میشه!"
#محمدصادق_کریمی#روایت_راه_از_مدرسه_تا_جبهه انتشارات
روایت فتح
صفحه ۴۲.
@Ab_o_Atash