✳ آنجا [استخبارات بغداد] اتاقی بود که به اتاق سه گوش معروف بود، البته اتاق مثلثی هم بهش میگفتند. موقع بازجویی، ما را به اتاق شکنجه میبردند، اما در اوقات غیر بازجویی، به همان اتاق سه گوش میبردنمان.
شب اول فهمیدم که فقط اسیران ایرانی را به این اتاق نمیآورند، چندتا عراقی شیعه هم آنجا بودند که مثل ما مجرم به حساب میآمدند. وقتی فهمیدم جزو درجهدارهای ارتش بعث هستند، تعجب کردم.
بینشان جوانی بود به نام کاظم که نظرم را بیشتر از بقیه جلب کرد. کاظم چهره نورانی و زیبایی داشت و از اهالی کاظمین بود....وقتی از نحوه گیر افتادن کاظم و رفقایش پرسیدم، ماجرایی را گفت که حسابی داغم کرد؛ امیر [جاسوس ایرانی] خودش را به عنوان یک شیعه بین آنها جا میزند کم کم میفهمد که او و دوستانش ایرانیان را برادر دینی میدانند و هیچ تمایلی به جنگیدن با آنها ندارند.
کاظم فرمانده تانک بوده است. در عملیات اخیر، امیر میفهمد که او و نیروهایش نه تنها یک گلوله به سمت ایرانیها شلیک نمیکنند، بلکه با دامن زدن به ترس و اضطراب بقیه نیروها، باعث عقب نشینی آنها هم میشوند.
در اولین فرصت، کاظم و رفقایش را لو میدهد و خودش به عنوان یک شاهد، با آنها رو در رو میشود. بعثیها آنها را خیلی بدتر و بیرحمانهتر از ما شکنجه میدادند. حتی در بعضی موارد میدیدم شکنجههاشان از شکنجههای منافقین هم وحشیانهتر است. مثلاً یک شب لبها و گونههای کاظم را کاملاً سوراخ کرده بودند. در حالی که هنوز از رد زخمهایش داشت خون میآمد، او را پرت کردند داخل اتاق مثلثی.
بلافاصله رفتم سراغش....در همان حال گریهام گرفت. کاظم باصدای ضعیف و کم رمقش شروع کرد به حرف زدن، تا مرا دلداری بدهد. گفت: به امید مولا صاحب الزمان، امشب شب آخر عمر منه.
گفتم: برای چی؟ گفت: فردا صبح اعدامم میکنن...دیدم گریهاش گرفت. گفتم: من که حرف بدی نزدم. گفت: گریهام برای چیز دیگهایه... برای یه آرزویی که تو دنیا داشتم و برآورده نشد...من دوست داشتم یک روزی
#خمینی رو از نزدیک ببینم، ولی توفیق نشد.
گریهاش بیشتر شد. ادامه داد: ولی شما یه روزی اون مرد بزرگ رو میبینین؛ اگه دیدینش، سلام منو بهش برسونین و بگین که من یکی از دوستداران اون بودم.
وقتی به خودم آمدم، دیدم همه بچههایی که آن تو هستند، دارند مثل من گریه میکنند.
کاظم را سحر فردا بردند.
#عباس_حسین_مردی#حکایت_زمستانمصاحبه و تالیف:
#سعید_عاکف#خاطرات_اسارت(چاپ چهل و هشتم، تهران: انتشارات ملک اعظم، مهر ۱۳۹۳)
صفحات ۲۲۰ تا ۲۲۳.
@Ab_o_Atash