✳️ روضه شب ششم: ذائقه...
همه شما شنیدهایدکه امام حسین"ع" شب عاشورا که همۀ اصحاب جمع بودند خطبه خواند. من در بعضی مقاتل دیدهام که تا دو هزار و صد نفر نوشتهاند که با حسین"ع" بودند. فرمایشی که
حضرت در آن خطبه داشت این بود که اینهایی که میبینید چندین هزار و چندین ده هزار آمدهاند، با شما کاری ندارند؛ اینها من را میخواهند. حتی در یک مقتل دیدهام که امام حسین"ع" فرمود که اگر من را روی هوا هم ببینند، طلب میکنند و میگیرند و با شما کاری ندارند. بنابر این حتی استثنا هم نکرد، هم اصحابش را خطاب کرد و هم خویشاوندانش را و گفت این شب را برای خودتان مثل یک شتر راهوار در خدمت بگیرید و هر کدام دست یکی از اهل بیتم را بگیرید و بروید؛ هر که میخواهد برود، برود.
در بعضی از مقاتل هست که
حضرت فرمود من بیعتم را از شما برداشتم. یعنی یک وقت شما در این ملاحظه گرفتار نشوید که بگویید ما با این آقا یک پیمانی بستهایم و این پیمان، شما را در رودربایستی قرار دهد. من آن بیعت و پیمان را از شما برداشتم. حتی در بعضی از خطبههایشان دیدهام که اول به آنها میفرماید شما که با من آمدید، در ذهنتان این بود که با اینهمه نامهای که برای من آمده و من را به کوفه دعوت کردهاند، حتماً من مرد پیروز میدان هستم و حکومت را در دست میگیرم؛ بنابر این حالا که اوضاع برخلاف تصور شما پیش آمده است، هرگز ملاحظه این چیزها را نکنید و بروید.
آن روایت معروف هم هست که
حضرت سکینه"س" فرمود: بعد از اینکه پدرم این خطبه را خواند، دیدم اینها ده تا ده تا، بیست تا بیست تا، همین طور دارند میروند. یعنی اینها برای کمک به اقامۀ حق و دفع باطل نیامده بودند.
خوب، پس چه کسانی باقی ماندند؟ فقط آن کسی تا آخر با
حضرت باقی میماند که تشخیص داده است و وظیفۀ خودش میداند و عقلش میگوید که این حق است و این حق باید حمایت و اعانت شود و آن باطل است و باید اِماته شود [بمیرد] و از بین برود. لذا
حضرت میگوید اگر میمانی، برای اقامۀ حق و ابطال باطل بمان؛ نه برای پیمانی که با من بستی. این پیمانها به درد نمیخورد. بله، اگر آن پیمانی که با من بستی بر این محور بود که من حق هستم، از آن پیمان نباید دست برداری. بنابر این کسانی که دنبال نهی از منکر و اِماتۀ باطل و اقامۀ حق بودند ایستادند و ماندند.
اول ابوالفضل"ع" بلند شد و گفت: کجا برویم ما؟! برویم تا پس از تو زنده بمانیم؟! زندگی بدون تو به درد نمیخورد... بعد اصحاب یکی یکی بلند میشوند و اظهار وفاداری میکنند. اینجاست که مسلم
بن عوسجه بلند میشود و آن تعبیر را میکند که اگر من را بکشند و بعد زنده کنند و دوباره بکشند و بسوزانند و خاکسترم را به باد دهند و این کار هفتاد بار هم تکرار شود، من دست از تو بر نمیدارم...
وقتی رفتنیها رفتند و ماندنیها ماندند، امام حسین"ع" گفت: حالا به شما بگویم که همۀ شما فردا شهید میشوید. وقتی حسین"ع" این تعبیر را میکند، در بین اینهایی که نشسته بودند، فرزند حسن "ع" که یک نوجوان است، به عمو میگوید: عمو جان! من هم جزو این شهدا هستم یا نه؟ حسین"ع" به او میگوید: عزیزم! «کَیفَ المَوتُ عِندَک»؟ بگو ببینم مرگ در راه خدا و برای اقامه حق در ذائقۀ تو چگونه است؟
قاسم منظور عمو را خوب فهمید؛ چون جوابِ ذائقهای داد. گفت: « أَحلی مِنََ العَسَل»؛ یعنی شهادت در راه اقامۀ حق و معروف و ابطال باطل و منکر، در ذائقۀ من از عسل شیرینتر است.
روز عاشورا که شد، حسین"ع" مکرر استنصار فرمود. در یکی از آن مقاطع است که میگوید: «هل مِن ناصرٍ یَنصُرُنا و هل مِن مُعینٍ یُعینُنا»؟ در بعضی از مقاتل دیدهام که بعد از این جملات حسین"ع" بود که نوشتهاند «وَ خَرَجَ مِنَ الخیمَةغُلامٌ». یعنی
قاسم از خیمه بیرون آمد؛ میخواهد اعانۀ حق کند. مجلسی مینویسد: «وَ هُوَ غُلامٌ صَغیرٌ لَم یَبلُغُ الحُلُم». یعنی نوجوانی بود که به حسب ظاهر هنوز به سن تکلیف هم نرسیده بود. آمد جلو پیش حسین"ع". مینویسد: «فلمّا نَظَرَ الحُسَینُ اِلَیهِ قَد بَرَزَ أعتَنَقَهُ». یعنی وقتی چشم عمو به
قاسم افتاد که آمادۀ نبرد شده است، او را در آغوش خودش کشید. «وَ جَعَلا یَبکیانِ حَتّی غُشیَ عَلَیهِما». یعنی این عمو و برادر زاده آنقدر گریه کردند تا بیحال شدند. اما عمو به
قاسم اجازه نداد که به میدان برود؛ ولی میدانید
قاسم چه کار کرد؟ خودش را بر روی پاهای حسین"ع" انداخت. فَلَم یَزَل یُقَبّلُ یَدَیهِ وَ رِجلَیهِ حَتّی أذِنَ لَهُ». آنقدر بوسه زد به دست و پای عمو تا اجازه گرفت و به میدان رفت.
قاسم رفت؛ اما طولی نکشید که صدایش بلند شد: « یا عَمّــــــــــــــــاه!» ...
#مجتبی_تهرانی#حاج_آقا_مجتبی_تهرانی#سلوک_عاشوراییمنزل اول: تعاون و همیاری
صفحات ۹۹ تا ۱۰۲.
#روضه_حضرت_قاسم_بن_الحسن "ع"
@Ab_o_Atash