✳️ «پتی» ادامه داد: فقط کمی خستهام. اما فکر میکنم به محض اینکه فرصتی برای استراحت گیر بیاورم، حالم خوب میشود. شاید به یک داروی مقوی احتیاج دارم.
[دکتر]- بهتر است یکی دو روز سر کلاسهایت حاضر نشوی و استراحت کنی.
«پتی» با آشفتگی آشکاری گفت: اوه نه. اتاق ما تمام مدت پر از دختر است، به طوریکه در کلاس واقعا" بیشتر میتوان استراحت کرد. علاوه بر این، دقیقا" حالا نمیتوانم غیبت کنم.
دکتر با بدگمانی علتش را پرسید. «پتی» با اندکی بیمیلی گفت: کاری دارم که باید انجام بدهم. باید برای یک امتحان، سخت درس بخوانم و...
عبارت «سخت درس بخوانم» برای دکتر در حکم پارچه قرمز برای یک گاو نر بود. وسط حرف «پتی» پرید: چرت نگو. میدانم با تو چه کنم. مستقیماً به درمانگاه میروی و چند روزی...
«پتی» در حالی که اشک در چشمانش حلقه زده بود، اعتراض کرد: اوه دکتر حال من واقعا" بد نیست. وانگهی باید امتحانم را بدهم.
- چه امتحانی؟
- ادبیات قدیم انگلیسی با دوشیزه «اسکلینگ».
دکتر گفت: خودم به دیدن دوشیزه «اسکلینگ» میروم و برایش توضیح میدهم، که تا از درمانگاه مرخص نشوی نمیتوانی امتحان بدهی و...
«پتی» با حالت کسی که از مبارزه با یک امر اجتنابناپذیر دست کشیده و تسلیم شده گفت: متشکرم.
دکتر با مهربانی افزود: خوشم میآید که میبینم به درس خود علاقه داری. اما عزیزم، همیشه باید به خاطر داشته باشی که سلامتی در وهله اول اهمیت قرار دارد.
#جین_وبستر #وقتی_پتی_به_دانشکده_می_رفت#سوسن_اردکانی (چاپ سوم، تهران: انتشارات مهتاب، ۱۳۷۴)
صص ۹۳-۹۴.
@Ab_o_Atash