الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)

#غلامرضا
Channel
Logo of the Telegram channel الوارثین(تخریب لشگر ۱۰)
@ALVARESINCHANNELPromote
537
subscribers
10.3K
photos
645
videos
247
links
❤️رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤️ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @alvaresin1394
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
Forwarded from الوارثین(تخریب لشگر ۱۰) (الوارثین)
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#اصلا_بهداری_نمیخوام_درش_رو_ببندید
#روزهای_خوبی_که_گذشت

✍️✍️✍️✍️ راوی #غلامرضا_رجبی

بعدازبرگشت ازمرخصی استعلاجی وبازگشتم به #گردان_مقدس_تخریب، بایدآمپولهای پنی سیلین رو روزانه میبردم بهداری تزریق میکردم تازخمهای ناشی ازترکش عفونت نکنه...خدامارو باشهدامحشورکنه. #شهید_قنبردوسه روز اول زحمت آمپولها رومیکشید.درکنارش #دکتر_گردان (مرحوم میرشعیب)هم پانسمانموعوض میکردو وارسی مرتب داشت.
روز ششم یاهفتم بودکه اصرارپشت اصرار که اجازه بدم ترکش کتفم روباجراحی بیاره بیرون!
میگفت زیرپوسته ومشکلی نداره وازاونطرف #شهید_والامقام_قنبر ابروبالا مینداخت که قبول نکنم...میگفت چطوری میخوای بدون دیدن #عکس_رادیولوژی ترکش رو پیداکنی.؟ من که با دیدن #میر_شعیب یاد پدربزرگم میافتادم. نتونستم نه بگم وتابجنبم وبفهمم چه خبره پلاستیک بزرگی توی سوله بهداری #الوارثین پهن کرد وباالکل شست وضدعفونی کردو کوبوندمون زمین وبادست کردن دستکش طبی کلی آمپول بیحسی زد وتیغ جراحی روکشید روی زخم و.... #شهید_قنبربالای سرم بایه آمپول آماده ونگران ایستاده بود.به #راننده_آمبولانسم سپرده بودماشینو بیاره جلوی سوله تااگرحالم بدشدآمادگی باشه...
از۹صبح تااذان ظهرجیغ میزدم و التماس که حاجی ببندش واون مرحوم درحالیکه عرق کرده بودباپنس دنبال ترکش زیرپوستی!میگشت ومن شدیدادردمیکشیدم.چندبارخودم دیدم عرق پیشونیش ریخت روی محل زخم و....
بالاخره ازدادوفریادمن و اظهارناراحتی مکررشهیدقنبرعصبانی شد وباانگشتش رفت توی گوشت محل ترکش وانگشت روچپ وراست میکردودنبال ترکش بود...منم دادمیزدم وبیحال میشدم.
بالاخره تانمازظهرتموم بشه ترکش روپیداکرد و زخم رو دوخت وپانسمان کرد. تازه اونموقع بودکه فهمیدم لیدوکائین تزریقی تاریخ گذشته وفاسد بوده..دردسرتون ندم .#شهید_قنبرموضوع روبه #فرمانده_گردان گزارش داد.اطلاع آقا سید محمد زینال الحسینی ازموضوع یکطرف وبالااومدن رگ سیدیش ازطرف دیگه.
خداوکیلی هیبت این شهیدبزرگوا رواونجادیدم.میگفت اصلا بهداری نمیخوام. ببندینش...دست آخرکلی ازدوستان وساطت کردندومنم التماس به آقاسید که کوتاه بیادوببخشه....روح همه شون شاد.خداماروباشهادت به وصالشون برسونه.انشالله.
🥀🥀
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_شهید
#غلامرضا_کاظمی
#شهادت: #دربندیخان
11 فروردین 67
#بمباران_شیمیایی
#شهید_غلامرضا_کاظمی نوجوان شوخ طبعی بود
باید باهاش زندگی میکردی تا به #صفای_باطنش پی ببری
نیروی کاری و عملیاتی بود
فوق العاده پر تحرک و شلوغ
توی هر دسته ای میرفت مسوول دسته در برخورد اول میگفت: این نیرو رو جابجا کنید.
اما اگر یه خورده تحملش میکرد دسته اش شاداب ترین بود.
همیشه وقتی سر سفره دعا میکرد ... دعاش این بود
اللهم زوجنا من الحور العین
و همه بچه ها با خنده میگفتند... #الهی_آمین
(#جعفر_طهماسبی)
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد #ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#شهید_غلامرضا_زعفری
غلام... رفیق دوست داشتنی
شهادت جبهه جنوب
تاریخ شهادت : 19 اسفند1366

امروز مصادف با #سی_و_سومین_سالگرد کسی است که همه وجودش جیگر بود..
با توجه به توانمندی بالاش در عملیات و زدن معبر ،خیلی متواضع بود.
شهید بی شیله پیله ..
#غلامرضا_زعفری از علمداران #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) بود هر کجا به وجودش نیاز بود نه نمیگفت.یک روز به عنوان نیروی خبره #گشت_و_شناسایی و یک روز به عنوان #مسوول_تدارکات و یک روز هم #مسوول_زاغه_مهمات ..
اونقده دوست داشتنی بود که همه بچه های گردان زود باهاش دوست میشدند.
یادش بخیر

🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#یاد_آقا_غلام_لشگر_10
سردار شهید
🌹 #غلامرضا_کیانپور
جانشین اطلاعات عملیات لشگر10
شهادت عملیات کربلای 5
19 دیماه 1365
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#یاد_باد_آن_روزگاران_یاد_باد
جبهه جنوب بهار سال 1361
#شهید_سید_مرتضی_مساوات در کنار سردار شهید تخریبچی #غلامرضا_صادق_زاده.
شهید سید مرتضی از نیروهای شهید صادق زاده بود که در پاکسازی میادین مین اطراف خرمشهر تلاش زیادی کرد
میادین مین عمیق و وسیعی که پاکسازی 10 ها هزار مین آن بیشتر شبیه یک افسانه بود.
یاد و خاطره شهدای مظلوم #تخریبچی گرامیباد.
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#شهید_غلامرضا_زعفری
غلام... رفیق دوست داشتنی
شهادت جبهه جنوب

امروز مصادف با #سی_و_دومین_سالگرد کسی است که همه وجودش جیگر بود..
با توجه به توانمندی بالاش در عملیات و زدن معبر ،خیلی متواضع بود.
شهید بی شیله پیله ..
#غلامرضا_زعفری از علمداران #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) بود هر کجا به وجودش نیاز بود نه نمیگفت.یک روز به عنوان نیروی خبره #گشت_و_شناسایی و یک روز به عنوان #مسوول_تدارکات و یک روز هم #مسوول_زاغه_مهمات ..
اونقده دوست داشتنی بود که همه بچه های گردان زود باهاش دوست میشدند.
یادش بخیر

🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍁 #کمپوت_روحیه
#بمب_خنده
#شهید_غلامحسین_رضایی
خبر رسید که #غلامرضا برادر بزرگتر صاحب فرزند شده و #غلامحسین با این بهانه شروع کرد به تئاتر بازی کردن.
یه دبه آب برداشت و یه در براش درست کرد و طاقباز کف چادر خوابید و شروع کرد ادای بچه شیر خوار درآوردن. این حرکت غلامحسین همه رو از خنده روده بر کرد
هروقت با دوستان سر قبر این دوبرادر جمع میشویم رفقا به ذکر خاطرات طنز و شیرین از این دو برادر می پردازند.
یاد این دو برادر بخیر
راوی: #علیرضا_شکاری
🌷 @alvaresinchannel
🍁🍂🍃🌷🍁🍂🍃🌷🍁🍂🍃🌷🍁🍂🍃🌷
🍁
وصیت نامه شیرینی که شهید #غلامرضا_رمضانی
برای چهار فرزندش نوشت:
بخش‌هایی از وصیت نامه شهید غلامرضا رمضانی

و اما سخنی با همسر و فرزندانم :

🍁 #همسرم؛ برای تو و نور دیدگانم از خداوند بزرگ سلامتی آرزو می‌کنم و امیدوارم که با توفیق الهی به وظایف شرعی خویش عمل و من عاصی را از دعای خیر فراموش نکنید.

باری ابتدا، نظر به اینکه دلم برای شماها تنگ شده و نامه ای هم برایتان بعد از آمدن تا به حال نتوانستم بنویسم سلام و حال و احوال را با بچه‌ها می‌کنم و بعد با تو سخن به میان می آورم.

🍁 #دختر_مریض_و_معصومم_زهرا، سلام، عزیز دلم، دختر خوبم امیدوارم به زودی زود حالت خوب و شفای کامل بگیری و اگر خدا خواست من از بالای سرت بروم که وسیله ای بیش نبودم. گرد یتیمی و تنهائی، ‌آن قلب کوچک و مریضت را نیاز دارد دخترم در شب عملیات و شب جمعه که امیدوارم سرنوشت اسلام روشن و تعیین شود، نه ترس از مردن دارم و نه آرزوی دیگر. اما دلم نمی آید که شما را بی سرپرست بگذارم. به خصوص تو را، چون علاقه زیاد به من داشتی و دلت نمی آمد با من خداحافظی کنی. اگر خدا خواست که آمدم ناراحتی شما هم رفع می شود.

بابا جون با اینکه دلم نمی آید بالاجبار با تو خداحافظی می کنم و از دور روی ماهت را می بوسم، خدا نگهدارت.

🍁 #پسر_عزیزم_محسن_جان، بابا جان، فدای آن هوش و فهمت و درک والای تو بشوم. محسن جان در حالی که بغض گلویم را می فشارد و به یاد آن دست‌های کوچکت که صدقه می‌دهد و همچنین زبانت که دعا می کند هستم دلم نیز برایت تنگ شده محسن جان. اگر مرا دیگر ندیدی ببخش و همیشه حرف مادرت را گوش کن. محسن جان، مادر خیلی به گردن من و شما حق دارد. کمکش کن و به جای بابا مرد خانه باش و از زهرا و زینت و مهدی مواظبت کن، مبادا زهرای دلشکسته را اذیت کنی. به حرفهایش گوش بده او را ناراحت نکن و صبور باش درس‌هایت را خوب بخوان. انشاءالله در آینده برای جمهوری اسلامی و نیز برای خودت مثمر ثمر باشی.

فرزندم در همه حال بیاد خدا باش و بقول امام از حالا به فکر اسلام باش و به فکر تکلیف خودت، تا مثل ما در آینده پشیمان و شرمسار نباشی و گوش به فرمان امام عزیزمان نمازت را بخوان و تمرین کن و قرآن را یاد بگیر و بخوان و بدنبال مسائل شرعی برو و به بابا حاجی و بابا فتح الله و مادر بزرگ هایت و مادرت احترام بگذار و یک بار دیگر هم سفارش می کنم مواظب مادرت و زهرا و زینب و مهدی نیز باش. در اینجا روی ماهت را می بوسم و با تو نیز خداحافظی می کنم خدا نگهدارت بابا جان.



🍁 #دختر_نازنینم_زینب_عزیزم ، بابا جان سلام، الهی فدای آن بلبل شیرین سخن و مرغ خوش الحانم بشوم، بابا جان امیدوارم مرا ببخشی که نتوانستم در این فصل طراوت و نونهالیت بیشتر با تو باشم و برایم شیرین زبانی کنی و تشویقت کنم تا درآینده هم بیشتر و بهتر رشد کنی، خب دخترم تقدیر این بوده و هر چه خواست خداوند باشد رخ خواهد داد ، دلم برایت تنگ شده و از دور روی ماهت را می بوسم و برایت آینده ای روشن و با افتخار آرزو می کنم و امیدورام مانند هم اسمت حضرت زینب(س) ، قهرمان صبر و استقامت باشی خدا نگهدارت باباجان .



🍁 #مهدی_عزیزم، حرف زدن با تو را که اکنون خیلی کوچکی و حرفم را نمیفهمی واگذار می کنم به بعدها که مادرت دینم را ادا کند .

و اما همسر مهربانم :

امیدوارم سلام مرا که مملو از اخلاص و صمیمیت است از داخل سنگر بپذیری .

همسرم همانطور که بارها گفته ام من نتوانسته و نمی توانم برای تو شوهری باشم که مورد رضایت پروردگار باشد و امیدوارم از خداوند بزرگ مزدت را بگیری و ثابت قدم باشی و در دنیا و آخرت سرفراز باشی. و اگر من رفتم تو بتوانی با بچه ها با سربلندی زندگی کنی ، همسرم امیدوارم مرا حلال کنی و می دانم که حلالم می کنی ، چون میدانم که تو خیلی گذشت دارای می دانم و میدانی که با نبودن من بچه ها برایت زحمت زیادی دارند و مسئولیت ات را خیلی سنگین می کند امیدوارم خداوند در دنیا صبر و استفامت و در آخرت جزای خیر این زحمات را به تو عطا کند ، اگر خداوند شهادت را تصمیم کرد و خدا با لطف خودش با شهدا محشورم کرد و اجازه شفاعت فرمود انشاءا... شفاعتتت را می کنم .
@alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#تخریبچی_شهید
#غلامرضا_کاظمی
#شهادت: #دربندیخان
11 فروردین 67
#بمباران_شیمیایی
#شهید_غلامرضا_کاظمی نوجوان شوخ طبعی بود
باید باهاش زندگی میکردی تا به #صفای_باطنش پی ببری
نیروی کاری و عملیاتی بود
فوق العاده پر تحرک و شلوغ
توی هر دسته ای میرفت مسوول دسته در برخورد اول میگفت: این نیرو رو جابجا کنید.
اما اگر یه خورده تحملش میکرد دسته اش شاداب ترین بود.
همیشه وقتی سر سفره دعا میکرد ... دعاش این بود
اللهم زوجنا من الحور العین
و همه بچه ها با خنده میگفتند... #الهی_آمین
(#جعفر_طهماسبی)
🌷
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
@alvaresinchannel
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹

#خبر_شهادت_وسط_دعای_کمیل
پنجشنبه11فروردین67 و12ماه شعبان
#شهدای_تخریبچی

✍🏿✍🏿 راوی : #جعفر_طهماسبی


نزدیک غروب بود که با یکی دو تا از بچه ها و شیخ مسعود تاج آبادی با ماشین گردان رفتیم به مقر زیر ارتفاع تیمور ژنان... ماشین تا بالا نمیرفت و مجبور شدیم بقیه راه رو پیاده بریم.هنوز به شیاری که چادر هامون در آن مستقر بود نرسیده بودیم که یک عده میگفتند جلو نرید منطقه آلوده است و #بمب_شیمیایی زدند. ما توجهی نکردیم و به محوطه مقر که رسیدیم دیدیم #چادر_ها_روی_هم_خوابیده اند . بچه های پست امداد گفتند همه را عقب بردند. فکر کنیم بردند #معراج_شهدای_جوانرود...

سوار وانت شدیم و خودمون رو به معراج شهدای جوانرود رسوندیم. دو ساعتی از اذان مغرب گذشته بود .. سراغ بچه ها رو گرفتیم . گفتند یک تعداد شهید برای ما آوردند و داخل سردخونه اند. از اونها خواستیم که اجازه بدهند اونها رو شناسایی کنیم.بچه های معراج گفتند امکانش نیست. من زدم زیر گریه و گفتم برادر ما باید اینها رو ببینیم اینها همسنگران ما هستند .مسوولشون دلش به حال ما سوخت و درب کانکس رو باز کرد...کف کانکس پر بود از شهید که همه رو داخل پلاستیک پیچیده بودند. نه زانوهام جون داشت و نه دستم یاری میکرد که پلاستیک روی صورت بچه ها رو کنار بزنم و از طرفی هم مدام مسوول کانکس میگفت برادر یک خورده زودتر..
اولین شهیدی که پلاستیک رو از صورتش کنار زدم #شهید_سید_عباس_میرنوری بود. خیلی آروم خوابیده بود دور لب و اطراف گوشهاش یک مقدار کف جمع شده بود. شیخ تاج آبادی بیرون کانکس بود و سوال کرد #بچه_های_ما_هستن..گفتم آره اولیش سید عباس بود و بعد @ابوطالب و بعد #غلامرضا و #نوبخت و دیگر بچه ها....

شوخی نبود بدن بی جان یازده تا بچه ها داخل کانکس معراج شهدا بود. صورتهاشون سفید شده بود و آرام خوابیده بودند. مشخصاتشون رو ثبت کردیم و درب کانکس رو بستند.
از معراج بیرون اومدیم و به سمت مقرمون راه افتادیم. من عقب وانت نشستم و تا خود مقر گریه کردم توی راه مدام به این جمله سید عباس فکر میکردم که گفت : #عملیات_رفتیم_و_کسی_شهید_نشد.. به مقر که رسیدیم بچه ها دور ما رو گرفتند .. شب جمعه بود. اعلام کردیم رفقا برای #دعای_کمیل داخل ساختمون جمع بشند. بچه ها اومدند و من وسط خوندن دعای کمیل #خبر_شهادت_بچه_ها رو دادم و غوغایی شد دعا که تموم شد #یک_خبر دیگر هم به ما رسید و اون خبر شهادت عزیز ترین یارمون #شهید_غلامرضا_زعفری بود. روزهای آغازین سال 67 روزهای سختی برای ما بود

🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹
🌴🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
🍃🌺
#شهید_غلامرضا_زعفری
غلام... رفیق دوست داشتنی
شهادت جبهه جنوب

امروز مصادف با #سی_و_یکمین_سالگرد کسی است که همه وجودش جیگر بود..
با توجه به توانمندی بالاش در عملیات و زدن معبر ،خیلی متواضع بود.
شهید بی شیله پیله ..
#غلامرضا_زعفری از علمداران #گردان_تخریب_لشگر_ده_سیدالشهداء(ع) بود هر کجا به وجودش نیاز بود نه نمیگفت.یک روز به عنوان نیروی خبره #گشت_و_شناسایی و یک روز به عنوان #مسوول_تدارکات و یک روز هم #مسوول_زاغه_مهمات ..
اونقده دوست داشتنی بود که همه بچه های گردان زود باهاش دوست میشدند.
یادش بخیر

🍃🌺
🍃🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
@alvaresinchannel
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🍃🌹
#به_خاطر_امام_حلال_کردم
#فرزندان_روح_الله
#تخریبچی_شهید_غلامرضا_زعفری
✍️✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی

توی جبهه #عکس_امام_همیشه همراه ما بود
یادم میاد قبل از #عملیات_خیبر عکس امام رو داخل بسته های نایلونی پرس کرده بودند که میشد داخل جای دکمه روی پیرهن نصب کرد و تقریبا اکثر به اتفاق رزمنده ها عکس امام روی سینه هاشون بود.
#غلامرضا_زعفری تعریف میکرد:
حین عملیات خیبر رفتیم با تعدای از #بچه های_اطلاعات_عملیات لشگرسیدالشهداء علیه السلام برای شناسایی مواضع دشمن رفتیم. در حین برگشتن از شناسایی دشمن متوجه شد و آتیش سنگینی روی ما ریخت. به طوریکه مجبور شدیم از هم جدا بشیم.
در مسیر برگشت یه #گلوله_کاتیوشا نزدیکم خورد و هر چی گل و لای بود ریخت روی سر و صورتم .
تمام هیکلم گلی شده بود و از طرفی هم از شدت موجب انفجار دیگه نمیتونستم به درستی حرف بزنم .
هرطوری بود مسیر رو پیدا کردم و به نزدیکی خط پدافندی خودمون رسیدم.
قبل از رفتن #اسم_رمز رو گفته بودند اما من که قادر نبودم با این لکنت زبان اسم رمز رو به زبان بیارم
هرچی نگهبان خط مقدم صدا زد ... اسم رمز.... اسم رمز...
من نتونستم جواب بدم و به راه خودم ادامه دادم تا اینکه یه لحظه دیدم چند تا از رزمند ه ها اسلحه به دست دورم رو گرفتن. تمام هیکلم غیر از گردی صورتم گل آلود بود . به خیالشون از دشمن اسیر گرفتن. تا اومدم بگم من ایرانی هستم واز بچه های تخریبم دوتا سیلی محکم خوردم.
یه لحظه یادم اومد که نشانه ای نشون بدم واز دست بچه های رزمنده خلاص بشم.
#یاد_عکس_امام روی درب جبیب پیرهنم افتادم و با اندک رمقی که داشتم گل ها رو از روی #عکس_امام_پاک_کردم و به رزمنده ها نشون دادم
عکس امام رو که دیدند من رو رها کردند.
توی این گیر رو دار #شهید_غلامرضا_رضایی من رو شناخت و دوید سمت من و من رو بغل کرد و گفت : زعفری کجا رفتی این قدر دنبالت گشتیم.
من هم خودم رو توی بغلش انداختم و از حال رفتم
شهید زعفری میگفت:
اگر عکس امام نبود معلوم نبود چه بلایی سر من میومد
در هرصورت دوتا سیلی خوردم
غلام میگفت: اون رزمنده ای که دو تا سیلی به من زده بود خودش رو روی پای من انداخت و گفت برادر زعفری یا باید ببخشی و یا باید قصاص کنی.
من هم صورتش رو بوسیدم و گفتم:
#به_خاطر_امام_حلال_کردم .
🍃🌹
🍃🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel
More