حوصله کن مجروح من مجروح خارزار بی چلچله! اینطور هم نمیماند که علف در دهان داس بمیرد و باد برای خودش هی به هوچی و هلهله.
من به تو قول میدهم بهارزایی هزار خرداد خوش خبر از جانپناه امید و ستاره در پی است. حالا هی قدم بزن قدم به قدم به قدرِ همين مزار بینام و سنگ، سنگ بر سنگِ خاطره بگذار تا ببينيم اين بادِ بیخبر کی باز با خود و اين خوابِ خسته، عطرِ تازهی چای و بوی روشنِ چراغ خواهد آورد!
راستی حالا دلت برای ديدنِ يک نمنمِ باران، چند چشمه، چند رود و چند دريا گريه دارد!؟
حوصله کن بلبلِ غمديدهی بیباغ و آسمان سرانجام اين کليد زنگزده نيز شبی به ياد میآورد که پشت اين قفل بد قولِ خسته هم دری هست، ديواری هست به خدا ... دريايی هست!