「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」

#یادت_باشد
Канал
Логотип телеграм канала 「رِفـٰاقَت‌تا‌شَهـٰادٺ…!」
@AFLAKIAN1Продвигать
338
подписчиков
15,5 тыс.
фото
2,7 тыс.
видео
4,1 тыс.
ссылок
« بســمِ‌اللھ❁‌‍» •᯽• براشہیدشدن اول بایدمثݪ شہدازندگےڪنێ(:♥️ •᯽• مطالب‌‌هدیہ‌محضرحضرت‌ #زهرا‌ﷺمیباشد🥺 کپی‌بࢪاهࢪمسلمون #واجب‌صلوات‌یادت‌نࢪه:)💕 •᯽• گــوش‌ج‌ـــان(:💛 ⎝‌➺ @shahide_Ayandeh313 •᯽• از¹³⁹⁴/¹⁰/²⁷خـادمیم🙂💓
🍃🌹🕊🌹🕊🌹🍃

#یادت_باشد...💕
این جمله برای من معنی دیگری دارد...

مدام با خودم میگویم، یادت باشد که شهید مدافع حرم،حمید سیاهکالی مرادی سه روز، روزه گرفت تا در عروسی‌اش گناهی اتفاق نیافتد... 😊

میگویم یادت باشد که حمید در ایام راهیان نور وقتی با ماشین بیت‌المال ماموریتش را انجام می‌داد و همسرش را می‌بیند که پیاده راه می‌رود، او را سوار ماشین بیت‌المال نمی‌کند، ماشین را تحویل همکارش می‌دهد و دوان دوان خودش را به همسرش می‌رساند و می‌گوید کار تو شخصی است و نمی‌توانستم سوارت کنم... 😍

یادت باشد که حمید یک بار که می‌خواست کباب درست کند، کلی اسپند دود میکند که بوی کباب نپیچد که نکند کسی دلش بخواهد... 😢

یادت باشد که حمید هر شب نماز شبش متصل به نماز صبحش بود...

یادت باشد...
شهید حمید سیاهکالی، اسم همسرش را در گوشی، کربلای من ذخیره کرده بود، به خاطر اینکه عشقش کربلا بوده... 😢 😍

حالا تو یادت باشد که چه انسانهایی عشقشان را فدا کردند تا این زمین کمی بهتر بشود... 😔

#گناه_نکنیم
*#واکنش #زینب‌سلیمانی به صوت جنجالی ظریف*

*#ظریف بخوانید اما درشت تکرار کنید* ...
راست می‌گوید که میدان با میز فرق دارد، او اساساً حاصل یک تَکرار بی‌جاست، نه یک‌اقدام بجا...

آقای دیپلمات، شما یادتان نمی‌آید،
*#مرد میدان ما* آن روز که در زیر آفتاب سوزان جنوب پوست می‌انداخت، تو در حال درست کردن اتوی کت و شلوارت در نیویورک بودی و در حال نوشتن پیش نویس ۵۹۸ و جام زهر.
تو سنگین‌تر از خودکار را بلند نکرده‌ای تا داغی و حرارت قنداقه‌ی آفتاب خورده‌ی کلاش را زیر آفتاب داغ خوزستان در دستت حس کنی.
تو مجبور نبوده‌ای آب آفتاب خورده بخوری و روی خاک دراز بکشی و خون رفقایت را که روی صورتت پاشیده پاک کنی و تکه‌های بدنشان را درون گونی جمع کنی و برای والدینشان ببری.
آن روز که مرد میدانِ ما اشرار تنیده در کالبد خسته‌ی سیستان را ازاله می‌کرد، شما در سعد آباد با همین مستر ریش قشنگ در حال مالیدن پاچه اروپایی‌ها برای امضای معاهده‌ی ننگین سعد آباد بودید.

*#شما قفل‌های زیادی زده‌اید*
از تأسیسات هسته‌ای تا دهان منتقدان...
حق داری *قتیل نیمه شب جمعه دی ماه بغداد* را مقصر ناکامی هایت بدانی.
او مرد میدان بود و امنیت مذاکرات شما را هم تأمین می‌کرد.
*#تو با کَری ور میرفتی و قدم میزدی، که او در ادلب، حلب، نبل و الزهرا و موصل، خاکریز به خاکریز دنبال شهادت و فتوحات شیربچه های انقلاب خمینی بود.*
مکتب ولنجک نمی‌فهمد عمق استراتژیک اندیشه‌ی روستای قنات ملک رابُر کرمان را.

آقای دیپلمات؛
*#این حنایی که امروز بر کاکل ملت می‌بندید، دیگر رنگی ندارد*
کار اندیشه‌ی غرب لیس شما تمام است
*#مذاکرات و ورق پاره‌ی برجام شما به جهنم خواهد رفت*
و خودتان به جایی آنطرف تر از برجام...
اما راکت‌های غزه به تلاویو رسیده است.
و موشکهای انصارالله به ریاض،
صاروخ‌های حزب‌الله به دیمونا،
تا صدای پوتین ما را پشت دیوارهای حیفا بشنوند.
آقای دیپلمات دوست دارید نقش شمارا در " *#گاندو۳* " چه کسی بازی کند؟
یادت هست کدخدای شما را خدای ما با شنهای طبس خار کرد؟
*#یادت باشد خون فرمانده دامن گیر است جناب!*
سرخاب و سفیدآب دیپلو_ماتیک سازشگرانه را با کدام آب و صابون می‌شود پاک کرد.
گرد و خاک شلوارتان را بعد از زانو زدن در مقابل امیر کویت چه کسی پاک کند؟
اینجا محاسن مردان خدا با خون خضاب می‌شود و لباسشان در آتش اشتیاق وصل خاکستری می‌شود.

*#سهم شما از سازش ۱۰۰ سکه بود و یک مدال حلبی از دست پرزیدنت، اما سهم او یک موشک بود و یک نشان ذوالفقار از نائب امام عصرش.*
🗣🗣
📡🗣

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |
#یادت_باشد 💖💜❤️💛
#زندگینامه_شهید_حمید_سیاهکلی 🥀
#قسمت_پنجم🤵_🧕


حمیدی که به خواستگاری💐 من آمده بود همان پسر شلوغ کاری بود که پدرم اسم او و برادر دو قلویش را پیشنهاد داده بود. همان پسری عمه ای که با آقا سعید همیشه 👕لباس یکسان میپوشیدند؛

بیشتر هم شلوارآبی👖 با لباس برزیلی بلند👔 با شماره های قرمز موهایش را هم از ته میزد :یک پسر بچه کچل فوق العاده شلوغ😝😝 و بی نهایت مهربان که از بچگی هوای من را داشت . نمی گذاشت با پسر ها قاطی بشوم . دعوام که می شد طرف من را می گرفت ، مکبر مسجد بود و با پدرش همیشه به پایگاه بسیج محل می رفت . این ها چیزی بود که از حمید میدانستم .

زیر آینه روبروی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بود نشستم ‌. حمید هم کنار در به دیوار تکیه داد . هنوز شروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست در راببندد تا راحت تر صحبت کنیم . جلوی در را گرفتم و گفتم
😠😠 : "ما حرف خاصی ندارین . دوتا نامحرم که داخل اتاق در رو نمی بندن !".🔑
.......
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
| @aflakian1 |
#یادت_باشد 💖💜❤️💛
#زندگینامه_شهید_حمید_سیاهکلی🥀
#قسمت_چهارم🤵_🧕

هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که💐 خواستگاری های با واسطه و بی واسطه شروع شد .
به هیچ کدامشان حتی نمیتوانستم فکر کنم .☹️ مادرم در کار من مانده بود ، میپرسید:" چرا هیچ کدوم رو قبول نمیکنی ؟ برای چی همه خواستگاراتو رد میکنی ؟این بلاتکلیفی اذیتم میکرد .😪
نمیدانستم باید چه کار کنم . بعد از اعلام نتایج کنکور تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم📚 کتاب های درسی ام را زک طرف چیدم . کتابخانه را مرتب میکردم ،📔 چشمم به کتاب " نیمه پنهان ماه " افتاد؛ روایت زندگی" شهید محمدابراهیم همت" از زبان همسر . خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود ؛روایتی از عشقی❤️ ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می داد
.....

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
| @aflakian1 |
#یادت_باشد💖💜❤️💛
#زندگینامه_شهید_حمید_سیاهکلی🥀
#قسمت_دوم🤵_🧕

داخل حیاط خودم را مشغول کتاب کرده بودم📚 که ننه صدایم کرد😫
بعد هم از بالکن عکس حمید را نشان داد و گفت :"فرزانه ! میبینی چه پسر خوش قدو بالایی شده🤵 ؟رنگ چشماشو ببین چقدر خوشگله 👑! به نظرم شماها خیلی بهم میاین .آرزومه عروسی شما دوتا رو ببینم💑 ."
عکس نوه هایش را در کیف پولش گذاشته بود 🖼. از حمید همان عکسی را داشت که قبل از رفتن به کربلا انداخته بود .
از خجالت سرخ و سفید شدم ، انداختم به فاز شوخی و گفتم :"👵آره ننه خیلی خوشگله اصلا اسمش رو به جای حمید باید میزاشتن یوزارسیف 😹😜!عکسشو بزار توی جیبت ، شش دونگ حواستم جمع باشه که کسی عکس رو ندزده."😂😂😂
........
+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓
| @aflakian1 |
#خاطرات_شـ‌هدا

+ برشی از کتاب #یادت_باشد: کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت،

_ ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم، حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه

+ بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه! حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من!

راوی؛همسر شـ‌هید

#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی

+ماشهادت دادیم که #شهادت زیباست↓

| @aflakian1 |