#خاطرات_شـهدا _ صادق کلاً
#عاشق شهدا بود با اینکه آنها را ندیده بود و ارتباطی نداشت، اما توفیق این را داشت که بعد از آمدن پیکرهای تفحصشده شهدا به شهرمان در قسمت ایثارگران
#سپاه فعالیت کند و استخوانهای پاک و
#مطهر این شهدا را با همکاری دوستانش در پارچهها بپیچند و به خانوادهها تحویل دهند؛
+ تا اینکه به زمانی رسیدیم که پیکر شهدای
#مدافعحرم به وطن آمدند که در این زمان هم جنازهها را از فرودگاهها تحویل میگرفت و
#کفن و دفن آنها را خودشان انجام میدادند. با خانواده شهید حامد جوانی ارتباط زیادی برقرار کرده بود، حتی زمانی که شهید جوانی در بیمارستان تهران بستری بود و از ناحیه هر دو
#چشم و هر دو دست مصدوم و مجروح بود به ملاقاتش رفته بود؛
_ الان در کنار
#مزار شهید جوانی صندلی تعبیه شده است که آن صندلی را صادق از انبار
#اسقاطی سپاه گرفته بود و جوشکاری و بقیه کارهایش را نیز خودش انجام داده بود؛ با این نیت که پدر مادر
#شهیدان مدافعان
حرم در کنار مزار فرزندانشان راحت باشند و خسته نشوند. در
#روز_پدر امسال از سوریه با پدر شهید جوانی تماس گرفته بود و روز پدر را تبریک گفته بود،
+ وقتی آقای
#جوانی از اوپرسیده بود «از کجا تماس گرفتهای؟» گفته بود: «من از کنار پسرتان حامد با شما تماس میگیرم.» یعنی احساس میکرد که با حامد دوش به دوش ایستاده است؛ صادق خودش
#شهادتش را احساس کرده بود، آقای جوانی از او پرسیده بود که چه زمانی باز میگردید گفته بود: «دو گروه هستیم که یک گروه برگشتهاند و
#گروهی در حال بازگشتند.» اشارهای نکرد که خودش هم بر مي گردد.
#شهید_صادق_عدالتاڪبرۍ+ماشهادت دادیم که
#شهادت زیباست↓
|
@aflakian1 |