میخورم حسرتِ روزی که دلِ شادم بود
آه اگر جمله فرامش شده ها یادم بود
بیستون گرچه ز کوهِ غم او بود به دل
نالهای سخت تر از تیشهی فرهادم بود
میشدم با عسسان دست و گریبان اما
در بغل شیشهی ناموس پریزادم بود
ره ز شوقت به شبستان وجودم دادند
شمع رخسار تو پروانهی ایجادم بود
پیش از این گاهی اگر مشق جنون میکردم
قطعهی خوش خطِ رخسارِ تو استادم بود
یاد رخسار تو را تا به نظر نقش کنم
مژهی غرقه به خون خامهی بهزادم بود
همچو تیر از دل خود عقده گشایی کردن
میتوانستم اگر ناخن فولادم بود
نی همین بحر ز اشکم به امان میآمد
کوه در عشق تو فریادی فریادم بود
اشرف آن دامنصیبم که به هرجا رفتم
قفس آبادتر از خانهی صیادم بود
اشرف مازندرانی
@zakhme_bz