یارِ خاکسار

Channel
Logo of the Telegram channel یارِ خاکسار
@yarekhaksarPromote
3.01K
subscribers
4.56K
photos
128
videos
132
links
پَس عَدَم گَردَم عَدَم چون اَرغِنون...
هو

سالک کسی که با ریاضت و رعایت شرایط سلوک به تهذیب نفس می‌پردازد.
مجذوبِ سالک کسی ست که در ابتدای کار با عنایت الهی به وصال می‌رسد و سپس سیر و سلوک خود را از حق به‌سوی خلق آغاز می‌کند.
سالکِ مجذوب بعد از ریاضت و مجاهده و پس از طی طریق به وصول حق می‌رسد.
مجذوب از اول عنایت حضرت شامل حالش هست، مسلوب العقل است.

قوائم الانوار و طوالع الاسرار
میرزا ابوالقاسم راز شیرازی
@yarekhaksar
هو

گفت هارون الرشید که «این لیلی را بیاورید تا من ببینمش که مجنون چنین شوری از عشقِ او در جهان انداخت و از مشرق تا مغرب، قصه‌ی عشقِ او را عاشقان آئینه‌ی خود ساخته‌اند!» ...
لیلی را بیاوردند، رو به لیلی کرد و گفت «لیلی تویی؟!» ...
گفت «بله. لیلی منم. اما مجنون تو نیستی. آن چشم که در سرِ مجنون است، در سرِ تو نیست. مرا به نظرِ مجنون نگر!»

محبوب را به نظرِ محب نگرند. خلل ازین است که خدا را به نظر محبت نمی‌نگرند، به نظرِ علم می‌نگرند و به نظرِ معرفت و به نظرِ فلسفه.
نظرِ محبت کارِ دیگر است.

شمس تبریزی
@yarekhaksar
هو

من کو؟
مرا خبر نیست.
اگر مرا بینی، سلام برسان!

شمس تبریزی
@yarekhaksar
یارِ خاکسار
هو و لا تحسبنّ الّذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عِند ربّهم یرزقون کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندار، بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان به ایشان روزی می‌دهند. @yarekhaksar
هو

بعد ازین وادی عشق آید پدید 
غرق آتش شد کسی کانجا رسید 
 
کس درین وادی به جز آتش مباد 
وانک آتش نیست عیشش خوش مباد 
 
عاشق آن باشد که چون آتش بود 
گرم رو سوزنده و سرکش بود 
 
عاقبت‌اندیش نبود یک زمان 
در کشد خوش‌خوش بر آتش صدجهان 
 
لحظه‌ای نه کافری داند نه دین 
ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین 
 
نیک و بد در راه او یکسان بود 
خود چو عشق آمد نه این نه آن بود 
 
ای مباحی این سخن آن تو نیست 
مرتدی تو، این به دندان تو نیست 
 
هرچ دارد، پاک دربازد به نقد 
وز وصال دوست می‌نازد به نقد 
 
دیگران را وعده‌ی فردا بود 
لیک او را نقد هم اینجا بود 
 
تا نسوزد خویش را یک‌بارگی 
کی تواند رست از غم‌خوارگی 
 
تا بریشم در وجود خود نسوخت 
در مفرح کی تواند دل فروخت 
 
می‌تپد پیوسته در سوز و گداز 
تا به‌جای خود رسد ناگاه باز 
 
ماهی از دریا چو بر صحرا فتد 
می‌تپد تا بوک در دریا فتد 
 
عشق اینجا آتش است و عقل دود 
عشق کامد در گریزد عقل زود 
 
عقل در سودای عشق استاد نیست 
عشق کارِ عقلِ مادرزاد نیست 
 
گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست 
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست 
 
هست یک یک برگ از هستی عشق 
سر ببر افکنده از مستی عشق 
 
گر ترا آن چشم غیبی باز شد 
با تو ذرات جهان هم‌راز شد 

ور به چشم عقل بگشایی نظر 
عشق را هرگز نبینی پا و سر 
 
مرد کار افتاده باید عشق را 
مردم آزاده باید عشق را 
 
تو نه کار افتاده‌ای نه عاشقی 
مرده‌ای تو، عشق را کی لایقی 
 
زنده دل باید درین ره صد هزار 
تا کند در هر نفس صد جان نثار

منطق الطیر
عطار نیشابوری
@yarekhaksar
هو

و لا تحسبنّ الّذین قُتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عِند ربّهم یرزقون

کسانی را که در راه خدا کشته شده‌اند مرده مپندار، بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان به ایشان روزی می‌دهند.

@yarekhaksar
هو

می‌گویند روزی از او روایت کردند پیش مولانا سراج‌الدین فقیه قونیه و او صاحب صدر و بزرگ آن وقت بوده و با مولانا [جلال‌الدین بلخی] نیک بوده که مولانا گفته که من با هفتاد و سه مذهب یکی‌ام، چون صاحب غرض بود خواست که مولانا را برنجاند و بی‌حرمت کند.
یکی را از نزدیکان خود که دانشمند بزرگ بود بفرستاد که بر سرجمع از مولانا بپرس که تو چنین گفتی، اگر اقرار کند او را دشنام بسیار بده و برنجان. آن کس بیامد بر مولانا سوال کرد که مولانا چنین گفته است که من با هفتاد و سه ملت یکی‌ام؟
[مولانا جلال‌الدین] گفت: گفته‌ام.
آن کس زبان بگشاد و دشنام و سفاهت آغاز کرد.
مولانا بخندید و گفت با اینکه تو می‌کنی هم یکی‌ام.
آن کس خجل شد و بازگشت.

چهل مجلس (علاء‌الدین سمنانی)
تحریر: امیر اقبال‌شاه سابق سجستانی
تصحیح: استاد نجیب مایل هروی
@yarekhaksar
Shahidane Khodaei
Shahram Nazeri [Taraneha.Net]
کجایید ای شهیدان خدایی
بلاجویان دشت کربلایی
کجایید ای سبک‌روحان عاشق
پرنده‌تر ز مرغان هوایی

شهیدان خدایی
استاد شهرام ناظری
شعر از حضرت مولانا
@yarekhaksar
هو

بیش از ۷۰۰ سال است که خورشید مثنوی معنوی از گریبان عرفان شرق سر بر کشیده و بر کرانه‌ی قلب‌ها تابیدن گرفته است و فسردگان هوی را گرمی عشق و وفا بخشیده است.
دریای زخّار مثنوی معنوی هزار
دُرّ ناسُفته از صدف غیب بر ساحل ظهور به جلوه آورده و بر جویندگان حیات پاک نثار کرده است.
این صحیفه‌ی جاودانه بسی نکته‌های ناگفته از بقعه‌ی اعلی و حقیقت‌جویان نیوشا، هبه نموده تا بدان، نفس توسن را به لگام ترویض آرند و دل از شواغل سایه‌وارِ دنیا بپردازند.

مثنوی معنوی، چکیده‌ی تمامی معارف نظری و تجربه‌های ایمانی و عرفانی بشر است، از این رو می‌توان بر نردبان این کتاب مستطاب پایه پایه تا لقای حضرت معشوق فراز آمد.
از آن رو که مولانا از حیث احاطه بر قواعد فلسفی و عرفانی نظری طلیعه‌دار عصر خود بوده می‌توانست به آسانی بدین عرصه درآید و از دریای این بحث‌ها گرد برانگیزد و مسفوراتی بر سان و سیرت ارباب علم و نظر همچون ابن عربی و اتباع آن بزرگ (رَحِمَهُم‌الله) ترتیب دهد، لیکن او مباحث و مواجید روحی را بر این باریک‌ریسی‌های سآمت‌انگیز ترجیح داده است.

مقدمه استاد کریم زمانی بر کتاب میناگر عشق
@yarekhaksar
هو

هم از حضرتش [مولانا جلال‌الدین] پرسید که لامکان چه‌جاست و کجاست؟
فرمود: لامکان جان و دلِ مردانِ (خدا) است.

مناقب العارفین
شمس الدین احمد افلاکی
@yarekhaksar
هو

باری که به تن کِشند چه مانَد به باری که آن را به جان کِشند؟!

فیه ما فیه
مولانای جان
@yarekhaksar
هو

عشق نوعی از سُكر است که كمال او عاشق را از دیدن و ادراک كمال معشوق مانع است. زیرا كه عشق سُكر است در آلت ادراک و مانع است از كمال ادراک.
اگر چه سرّی لطیف است ورای این و آن، آن است كه چون حقیقت ذاتِ عاشق به ادراک حقیقت ذات معشوق مشغول است، پروای اثبات صفات چون بوَد از روی تمییز؟ و اگر ادراک بود پروای ادراک، ادراک نبود. «العجز عن درک الّا دراک ادراک» این بود. و این از عجایب الاسرار است. و اندر این معنی گفته هاست آن‌كه گفت:
بیت
عمری است كه با منی نگارا
وقت غم و وقت شادمانی

والله كه هنوز عاجزم من
كز خوبی تو دهم نشانی

سوانح‌
احمد غزالی
@yarekhaksar
Shod Ze Ghamat Khaneye Soda Delam - Aria Azimi Nezhad & Meghdad…
@mousighi_bartar
در طلبت رفت به هر جا دلم ...

خواننده: مقداد شاه‌حسینی
موسیقی: آریا عظیمی نژاد
شاعر: حضرت مولانا

@yarekhaksar
هو

چون دل سالک به ریاضات و مجاهدات پاک و صافی و مصقل و منوّر شود، مرآت نور خدا می‌گردد و عکس نور خدا در این مرآت ظاهر می‌شود و چون دل سالک مرآت نور خدا گشت و عکس نور خدا در مرآت دل سالک ظاهر شد، در این صورت سالک به کمال خود می‌رسد و انسان کامل می‌گردد، پس سالک تا اکنون که به خود می‌شنید و به خود می‌دید و به خود می‌گرفت و به خود می‌داد، اکنون به نور خدا می‌شنود و به نور خدا می‌بیند و به نور خدا می‌گوید و به نور خدا می‌دهد و به نور خدا می‌گیرد.

بیان التنزیل
عزیز الدین نسفی
مترجم سیدعلی‌اصغر میرباقری‌فرد
@yarekhaksar
هو

اگر در هنگام معصیت علم و اعتقاد به حضور و اطلاع حضرت حق نداری کافری و بی‌دینی و اگر داری چه جرئت است که متصدی گناه می‌شوی؟ چه این عمل قبیح و عظیم الشناعه و فعل ظاهر القباحه است که اعظم اعاظم را احقر حقایر شماری و با وی استخفاف کنی و باک نداری و از خلق عاجز ترسی و شرم کنی و از خالق قادر ترسنده نباشی و شرمنده نگردی فَوَيْلٌ لَكَ ثُمَّ وَيْلٌ لَكَ (پس وای بر تو وای بر تو) این چه بی‌حیایی است که تو راست؟!

مکرر از وطن اصلیِ وی پیغام به وی می‌رسید که آنجا چرا نشسته‌ای و چه می‌کنی و ما را چرا فراموش کرده‌ای؟
عرش است نشیمن تو شرمت ناید
کآیی و مقیم خطّه‌ی خاک شوی
و این غافل بدبخت غمِ خود نمی‌خورد و هیچ یاد نمی‌آورد که از کجا آمده‌ام و به چه کار آمده‌ام و چه کاری بایدم کرد؟

رساله در سیر و سلوک الی‌الله
شیخ آقا محمد بیدآبادی
@yarekhaksar
Forwarded from بزم قدسیان
🔹(مرقد منوّر عارف کامل حضرت آقا محمد بیدآبادی أعلی الله مقامه الشریف در تخت فولاد اصفهان)

🔸عارف کامل حضرت سید صدرالدین کاشف دزفولی: «به اعتقاد این حقیر، کسی از کاملین اولیاء الله بعد از ائمه هدی به مرتبه اعجوبه دوران و یگانه زمان قدوة الواصلین و زبدة العارفین، مرشدنا ومولانا آقا محمد بیدآبادی نرسیده است».

«رشحات نوريه سيد حسين ظهير الاسلام»

@bazmeghodsian
هو

زاهدی بود در بنی‌اسرائیل سال‌ها خدای را طاعت کرده بود تا بر پیغامبر آن زمان وحی آمد که این زاهد را بگوی که تو چندین رنج در طاعت، چه می‌بری که ما تو را برایِ تعذیب آفریده‌ایم!
آن پیغامبر چون این پیغام به زاهد رسانید، زاهد برخاست و چرخی بزد.
آن پیغامبر گفت: بر این سخن تو را چه شادی آمد که چرخی زدی؟
زاهد گفت: باری از ما یاد کردند و به حسابی در آمدیم!

او سخن از کُشتنِ من می‌کند
من به همین خوش، که سخن می‌کند

فوائد الفؤاد (ملفوظات خواجه نظام‌الدین اولیاء)
خواجه حسن دهلوی
@yarekhaksar
هو

گفته‌اند: محبت، شادی دل به دیدار جمال محبوب است.

گفته‌اند: محبت، نابود ساختن صفات محب و اثبات ذات محبوب است.

گفته‌اند: حقیقت محبت این است که جز محبوب هرچه هست از دل محو شود.

گفته‌اند: محبت آتشی است در دل، کل غیر محبوب را می‌سوزاند.

گفته‌اند: محبت این است که هرچه داری به محبوب ببخشی و چیزی از تو بر تو نماند.

گفته‌اند: حقیقت محبت چیزی است که نیکو نمی‌شود مگر به بیرون آمدن از دیدار محبت به دیدار محبوب.

گفته‌اند: محبت معنایی از محبوب است که دل و خِردها را از درک آن ناتوان می‌سازد و زبان‌ها از تعبیر آن ممنوع هستند.

مشارق انوار القلوب و مفاتیح اسرار الغیوب
ابن دباغ
@yarekhaksar
هو

دل در گره زلف تو بستیم دگر بار
وز هر دو جهان مهر گسستیم دگربار

جام دو جهان پر ز می عشق تو دیدیم
خوردیم می و جام شکستیم دگربار

شاید که دگر نعره‌ی مستانه برآریم
کز جام می عشق تو مستیم دگربار

المنة لله که پس از محنت بسیار
با تو نفسی خوش بنشستیم دگربار

چون طره‌ی تو شیفته‌ی روی تو گشتیم
هیهات! که خورشید پرستیم دگربار

ما ترک مراد دل خودکام گرفتیم
تا هرچه کند دوست خوشستیم دگربار

با عشق تو ما راه خرابات گرفتیم
از صومعه و زهد برستیم دگربار

در بندگی زلف چلیپات بماندیم
زنّار هم از زلف تو بستیم دگربار

تا راز دل ما نکند فاش عراقی
اینک دهن از گفت ببستیم دگربار

فخرالدین عراقی
@yarekhaksar
هو

امروز روزگار چنین است، کارها می‌بینیم ما که هرگز نه دیده‌ایم و نه شنیده‌ایم؛
دعا به نسیه،
زیارت به تجارت،
مجلس به سفاهت و طمع دنیا،
سوال با تفویض،
احسان به ریا،
وام بر سلف،
سلامِ طمع آمیز،
رَحِم پیوستن از بهر مال،
تزویج کردن از بهر حشمت دنیا،
دوستی کردن از بهر فساد،
مال در فساد و اسراف بکار بردن از بهر نام و ننگ و ریا،
عبادت از بهر ثنا و تَحمدت،
شب خواستن و نماز و روزه به جای آوردن از بهر طمع و جمع دنیا.
هزار مَکر و افتعال بر سازی تا از آن برادر مسلمان چیزی ببری.

شیخ احمد جام نامقی
سراج السّائرین
@yarekhaksar
More