او گفت: «آدم سه جور است: مرد، نیمهمرد و هَپَلی هَپو و...» و توضیح داد: «هَپَلی هَپو کسی است که میگوید و کاری نمیکند. نیمهمرد کسی است که کاری میکند و میگوید. اما... مرد آن است که کاری میکند و نمیگوید.»
و بهتزدگی در نگاهها خوانده میشود و درخشش خشم در چشمهای گرسنگان آغاز میشود. خوشههای خشم درون روح مردمان آماس میکند و میرسد و از خوشهچینی آینده خبر میدهد.
دوست داشتن یک نفر، مثل نقل مکان کردن به یه خونه ست. اولش عاشق همه ی چیزهایی میشی که برات تازگی دارن. هر روز صبح از اینکه می بینی این همه چیز بهت تعلق داره حیرانی. بعد به مرور زمان دیوارها فرسوده می شن. چوب ها از بعضی قسمت ها پوسیده می شن و می فهمی که عشقت به اون خونه به خاطر کمالش نیست؛ بلکه به خاطر عیب و نقص هاشه. تمام سوراخ سنبه هاش رو یاد می گیری. یاد می گیری چطور کاری کنی که وقتی هوا سرده، کلید توی قفل گیر نکنه، یا در کمد رو چطور باز کنی که جیرجیر نکنه. اینا رازهای کوچیکی هستن که خونه رو مال آدم می کنن.